*شیرین*
*شیرین*
پریوش بردیا رو گذاشت تو تختش وگفت : برات سخته شیرین چرانمیای پیش ما
- تا وقتی اون اونجاست منم نمیام اونجا
پریوش : میگم بره تنهایی نمی تونی به بچه ها برسی
مامان لبخند زد وگفت : برای یه مدت برو اگه نتونستی بمونی برگرد
اصلا دوست نداشتم جایی برم که اون باشه
- اگه اومدچی
مامان بلند شد رفت پریوش آروم گفت : تو که اونو دوست داشتی حالا چرا ازش نفرت داری ؟
- می تونید از خودش بپرسید
پریوش : نمیشه خودت بگی
- نه
پریوش : پس لباس بپوش بریم
بعد از مرگ بردیا تو اون خونه نرفتم اصلا دوستم نداشتم برم برای اینکه بهانه پریوش ببرم چند دست لباس برداشتم اونم لباس های بچه ها رو برداشت وراهی خونه بهادری شدیم احساس بدی داشتم بغض کرده بودم احساس گناه وپشیمونی
بهاره دویید اومد استقبالمون بوسیدمش با ذوق نازگل نگاه کرد وگفت : چقدر کوچلوه می تونم بغلش کنم
- بریم داخل اره عزیزم چرا نشه
رفتیم داخل خونه آقای بهادری به استقبالم اومد ونازگل رو ازم گرفت بهاره از پریوش آویزون بود که بردیا رو ببینه پریوش نشست وبهاره با ذوق دست می زد
بهاره : مامانی چقدر خوشگل وکوچلوه
به بهار خندیدم با دیدن اون اخم کردم پریوش برگشت ونگاش کرد بهاره دوید دستشو گرفت وگفت: بیا نگاه نی نی کوچلوها کن چقدر خوشگلن
اومد نزدیک یه نگاه به بردیا انداخت و خم شد ببوسش جیغ زدم وگفتم : به بچه ای من دست نزن
بردیا رو از پریوش گرفتم یجوری مظلوم نگام می کرد انگار یادش رفته بود باهام چیکار کرده
آقای بهادری بلند شد وگفت : چی شده دخترم چرا جیغ زدی
با گریه گفتم : مگه نگفتید این میره ...
پریوش : میره شیرین چرا گریه می کنی
دیدم چونش لرزید می خواست گریه کنه با نفرت نگاش کردم وگفتم : جای تو توی این خونه نیست ...چطور می تونی به بچه ای اون دست بزنی ...
پریوش : شیرین نمی خوای بگی چی شده
- از خود نامردش بپرسید
نازگل گریه می کرد اون رفت بیرون پریوش نازگل از آقای بهادری گرفت وگفت : بیابریم بالا عصبی نشو برات خوب نیست بچه هات می فهمن
مثله اینکه پریوش از قبل فکر همه چیز رو کرده بود یه اتاق خوشگل بچگونه پر عروسک واسباب بازی ستاره های که از سقف آویزون بود وحالت شب نما داشت بردیا رو گذاشتم تو تخت چشاش خمار بود ومی خواست بخوابه خواستم بهش شیر بدم پریوش گفت : فعلا بهش شیر نده عصبی هستی
- رفت
پریوش : شیرین بگو چی شده
سکوت کردم نازگل رو گذاشت تو تخت ووسایل بچه ها رو چید هر دوتاش بدون خوردن شیر خوابیدن بی اختیار گریه کردم پریوش دستی به شونم کشید وگفت : خودت ناراحت نکن دخترم این روزها هم می گذره
رفت بیرون وقتی آروم شدم از اتاق اومدم بیرون می خواستم برم تو اتاق بردیا ولی نمی تونستم ولی حسم باعث شد در رو باز کنم وبرم داخل اتاقش دست نخورده بود با دیدن تخت وتورکه روی تخت بود اشکم در اومد رفتم جلو وتور رو برداشتم چقدر بردیا با این تور ازم عکس گرفت انگاری خودش سرنوشتشو می دونست
با صدای در برگشتم وبا دیدن اون خشمگین گفتم : با اجازه کی میای داخل اتاق بردیا برو بیرون
بنیامین : گوش کن شیرین ...
- اسم منو نیار
بنیامین : بزار حرف بزنم
- حرفی نمونده بزنی ...برو بیرون
اومد جلوتر مجسمه ای روی پاتختی برداشتم وپرت کردم براش اگه جا خالی نمی داد صورتش نابود می شد دودستشو بالا آورد وگفت : خیلی خوب خیلی خوب میرم
برگشت رفت بی حال نشستم لبه ای تخت چی می خواست بگه مگه یادش رفته بود باهام چه رفتاری داشت اگه اون روز بهش نمی گفتم عروس بردیا شدم خدا می دونست چه بلایی سرم می آورد ولی نمی تونستم اون رفتار خشن وحشیش رو فراموش کنم انگار دیونه شده بود نکنه فیلم گرفته به بردیا نشون داده .
*********
پریوش بردیا رو گذاشت تو تختش وگفت : برات سخته شیرین چرانمیای پیش ما
- تا وقتی اون اونجاست منم نمیام اونجا
پریوش : میگم بره تنهایی نمی تونی به بچه ها برسی
مامان لبخند زد وگفت : برای یه مدت برو اگه نتونستی بمونی برگرد
اصلا دوست نداشتم جایی برم که اون باشه
- اگه اومدچی
مامان بلند شد رفت پریوش آروم گفت : تو که اونو دوست داشتی حالا چرا ازش نفرت داری ؟
- می تونید از خودش بپرسید
پریوش : نمیشه خودت بگی
- نه
پریوش : پس لباس بپوش بریم
بعد از مرگ بردیا تو اون خونه نرفتم اصلا دوستم نداشتم برم برای اینکه بهانه پریوش ببرم چند دست لباس برداشتم اونم لباس های بچه ها رو برداشت وراهی خونه بهادری شدیم احساس بدی داشتم بغض کرده بودم احساس گناه وپشیمونی
بهاره دویید اومد استقبالمون بوسیدمش با ذوق نازگل نگاه کرد وگفت : چقدر کوچلوه می تونم بغلش کنم
- بریم داخل اره عزیزم چرا نشه
رفتیم داخل خونه آقای بهادری به استقبالم اومد ونازگل رو ازم گرفت بهاره از پریوش آویزون بود که بردیا رو ببینه پریوش نشست وبهاره با ذوق دست می زد
بهاره : مامانی چقدر خوشگل وکوچلوه
به بهار خندیدم با دیدن اون اخم کردم پریوش برگشت ونگاش کرد بهاره دوید دستشو گرفت وگفت: بیا نگاه نی نی کوچلوها کن چقدر خوشگلن
اومد نزدیک یه نگاه به بردیا انداخت و خم شد ببوسش جیغ زدم وگفتم : به بچه ای من دست نزن
بردیا رو از پریوش گرفتم یجوری مظلوم نگام می کرد انگار یادش رفته بود باهام چیکار کرده
آقای بهادری بلند شد وگفت : چی شده دخترم چرا جیغ زدی
با گریه گفتم : مگه نگفتید این میره ...
پریوش : میره شیرین چرا گریه می کنی
دیدم چونش لرزید می خواست گریه کنه با نفرت نگاش کردم وگفتم : جای تو توی این خونه نیست ...چطور می تونی به بچه ای اون دست بزنی ...
پریوش : شیرین نمی خوای بگی چی شده
- از خود نامردش بپرسید
نازگل گریه می کرد اون رفت بیرون پریوش نازگل از آقای بهادری گرفت وگفت : بیابریم بالا عصبی نشو برات خوب نیست بچه هات می فهمن
مثله اینکه پریوش از قبل فکر همه چیز رو کرده بود یه اتاق خوشگل بچگونه پر عروسک واسباب بازی ستاره های که از سقف آویزون بود وحالت شب نما داشت بردیا رو گذاشتم تو تخت چشاش خمار بود ومی خواست بخوابه خواستم بهش شیر بدم پریوش گفت : فعلا بهش شیر نده عصبی هستی
- رفت
پریوش : شیرین بگو چی شده
سکوت کردم نازگل رو گذاشت تو تخت ووسایل بچه ها رو چید هر دوتاش بدون خوردن شیر خوابیدن بی اختیار گریه کردم پریوش دستی به شونم کشید وگفت : خودت ناراحت نکن دخترم این روزها هم می گذره
رفت بیرون وقتی آروم شدم از اتاق اومدم بیرون می خواستم برم تو اتاق بردیا ولی نمی تونستم ولی حسم باعث شد در رو باز کنم وبرم داخل اتاقش دست نخورده بود با دیدن تخت وتورکه روی تخت بود اشکم در اومد رفتم جلو وتور رو برداشتم چقدر بردیا با این تور ازم عکس گرفت انگاری خودش سرنوشتشو می دونست
با صدای در برگشتم وبا دیدن اون خشمگین گفتم : با اجازه کی میای داخل اتاق بردیا برو بیرون
بنیامین : گوش کن شیرین ...
- اسم منو نیار
بنیامین : بزار حرف بزنم
- حرفی نمونده بزنی ...برو بیرون
اومد جلوتر مجسمه ای روی پاتختی برداشتم وپرت کردم براش اگه جا خالی نمی داد صورتش نابود می شد دودستشو بالا آورد وگفت : خیلی خوب خیلی خوب میرم
برگشت رفت بی حال نشستم لبه ای تخت چی می خواست بگه مگه یادش رفته بود باهام چه رفتاری داشت اگه اون روز بهش نمی گفتم عروس بردیا شدم خدا می دونست چه بلایی سرم می آورد ولی نمی تونستم اون رفتار خشن وحشیش رو فراموش کنم انگار دیونه شده بود نکنه فیلم گرفته به بردیا نشون داده .
*********
۱۱.۵k
۰۸ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.