*مریم*
*مریم*
.........
فرزام : مریم یک ساعته منتظرم هان
کفشام پوشیدم وگفتم : اومدم عزیزم
دستمو گرفت ورفتیم بیرون بعدم سوار ماشین شدیم
فرزام : مریم
- جانم عزیزم
تو استرس نداری
خندیدم وگفتم : نه استرس چی
فرزام : اِاِاِ میگه استرس چی .عروسیمون دیگه
- نه عزیزم خیلی هم خوشحالم
فرزام : عزیز دلم پس چرا من استرس دارم
- خوب مثلا استرس چی؟
فرزام : اینکه خواب نیست تو مال منی .می ترسم یهو پشیمون بشی
- دیونه
فرزام : درک کن دیگه
- چشم .
فرزام : یکم از استرسم کم کن دیگه
متعجب نگاش کردم با انگشتش به لپش اشاره کرد غش کردم از خنده
- دیونه تو خیابون زشته
فرزام : اصلا هم زشت نیست زود باش
- برو بچه لوس
انقدر کل کل کرد آخرشم من دستش انداختم رسیدیم رستوران همه بودن سلام کردیم دخترا رو بوسیدیم ونشستیم بردیا ومحمود داشتن بحث می کردن فرزام طرف بردیا رو گرفت محمود با خنده نگاشون می کردیم ایلیا ساکت بود یه لحظه نگام افتاد به دستش که حلقه پوشیده بود خواستم از نفس بپرسم دیدم بله اونم ست حلقه ایلیا دستشه بهت زده گفتم : اینجا چه خبره
همه ساکت شدن
- نفس این حلقه چیه
شیرین غش کرد از خنده وگفت: بی خبری یعنی این سرت با کارای عروسیت گرمه
بردیا : ما هم عصر فهمیدیم
فرزام : چی شده مگه
شیرین دست نفس اورد بالا وگفت : اینجا رو ببین
محمودم دست ایلیا رو فرزام مشتی به بازوی ایلیا زد وگفت : نگاه چقدر اینا تو دارن خیلی نامردین
شیرین : دقیقا
همه خندیدیم بعدم سفارش شام دادیم تو شوخی وخنده شام خوردیم ولی ایلیا ونفس خیلی ساکت بودن
بعد از شام به پیشنهاد فرزام ومحمود رفتیم شهر بازی بهترین شبی بود با هم بودیم حتا بردیا که همیشه کم خنده بود غش غش می خندید بعدم بستنی مهمون محمود بودیم نفس بیشتر از همع بستنی خورد عاشق بستنی بود
بردیا : چند روز دیگه مونده فرزام به عروسیتون
فررام : دوروز دیگه
شیرین : راستی می خواین برین ماه عسل.
فرزام : اره میریم ترکیه انشالله روزی بقیه خودت چی بردیا
بردیا: هر وقت شیرین بگه
شیرین : شاید به زودی ...راستی نفس شما جشن نمی گیرید ؟
ایلیا : شایدبه زودی
فرزام : بگم هان باید عروسی من بترکونید
بردیا: قشنگ معلومه از استرس داری حلاک میشی
- دقیقا
فرزام : بابا استرس وارد نکنید
محمود : ما دیدیم عروس استرس داشته باشه دنیا بر عکس شده
ایلیا : بچه ها من باید برم سرم خیلی درد می کنه
بردیا : ما هم کم کم میریم
از همدیگه خداحافظی کردیم وبرگشتیم خونه هامون فرزام سکوت کرده بودبا خنده گفتم :
چی شد ساکتی
فرزام : هیچی عزیزم
رسیدیم خونه با لبخند گفتم : فرزام
فرزام : جانم
- چت شده ؟
فرزام : دوست ندارم ازت جدا شم
- یکم تحمل کن عزیزم شب بخیر
اخم کرد وگفت : آخرشم بوس ندادی هان
- دیونه
ازش خداحافظی کردم رفتم خونه لباس عوض کردم مسواک زدم وچراغ خاموش کردم گوشیم ویبره خورد پیامک بود بازش کردم فرزام بود نوشته بود : من امشب نمیخوابم یادت بمونه بهم بوس ندادی
خندیدم وشکلک بوسه فرستادم براش
در جوابم نوشت : تو ماشین نشستم مریم
متعجب از پنجره نگاه کردم برام دست تکون داد
پیام داد : بیا بالا پسره ای لوس
پیام داد : نچ دایی می کشم تو بیا پایین
لباس پوشیدم ورفتم بیرون
- خیلی دیونه ای فرزام .
فرزام : تا حقم نگیرم نمیرم
تو ماشین نشستم خیلی خوابم میومد ولی تا خود صبح حرف زدیم ومن تقریبا بی هوش شدم از خواب
********
.........
فرزام : مریم یک ساعته منتظرم هان
کفشام پوشیدم وگفتم : اومدم عزیزم
دستمو گرفت ورفتیم بیرون بعدم سوار ماشین شدیم
فرزام : مریم
- جانم عزیزم
تو استرس نداری
خندیدم وگفتم : نه استرس چی
فرزام : اِاِاِ میگه استرس چی .عروسیمون دیگه
- نه عزیزم خیلی هم خوشحالم
فرزام : عزیز دلم پس چرا من استرس دارم
- خوب مثلا استرس چی؟
فرزام : اینکه خواب نیست تو مال منی .می ترسم یهو پشیمون بشی
- دیونه
فرزام : درک کن دیگه
- چشم .
فرزام : یکم از استرسم کم کن دیگه
متعجب نگاش کردم با انگشتش به لپش اشاره کرد غش کردم از خنده
- دیونه تو خیابون زشته
فرزام : اصلا هم زشت نیست زود باش
- برو بچه لوس
انقدر کل کل کرد آخرشم من دستش انداختم رسیدیم رستوران همه بودن سلام کردیم دخترا رو بوسیدیم ونشستیم بردیا ومحمود داشتن بحث می کردن فرزام طرف بردیا رو گرفت محمود با خنده نگاشون می کردیم ایلیا ساکت بود یه لحظه نگام افتاد به دستش که حلقه پوشیده بود خواستم از نفس بپرسم دیدم بله اونم ست حلقه ایلیا دستشه بهت زده گفتم : اینجا چه خبره
همه ساکت شدن
- نفس این حلقه چیه
شیرین غش کرد از خنده وگفت: بی خبری یعنی این سرت با کارای عروسیت گرمه
بردیا : ما هم عصر فهمیدیم
فرزام : چی شده مگه
شیرین دست نفس اورد بالا وگفت : اینجا رو ببین
محمودم دست ایلیا رو فرزام مشتی به بازوی ایلیا زد وگفت : نگاه چقدر اینا تو دارن خیلی نامردین
شیرین : دقیقا
همه خندیدیم بعدم سفارش شام دادیم تو شوخی وخنده شام خوردیم ولی ایلیا ونفس خیلی ساکت بودن
بعد از شام به پیشنهاد فرزام ومحمود رفتیم شهر بازی بهترین شبی بود با هم بودیم حتا بردیا که همیشه کم خنده بود غش غش می خندید بعدم بستنی مهمون محمود بودیم نفس بیشتر از همع بستنی خورد عاشق بستنی بود
بردیا : چند روز دیگه مونده فرزام به عروسیتون
فررام : دوروز دیگه
شیرین : راستی می خواین برین ماه عسل.
فرزام : اره میریم ترکیه انشالله روزی بقیه خودت چی بردیا
بردیا: هر وقت شیرین بگه
شیرین : شاید به زودی ...راستی نفس شما جشن نمی گیرید ؟
ایلیا : شایدبه زودی
فرزام : بگم هان باید عروسی من بترکونید
بردیا: قشنگ معلومه از استرس داری حلاک میشی
- دقیقا
فرزام : بابا استرس وارد نکنید
محمود : ما دیدیم عروس استرس داشته باشه دنیا بر عکس شده
ایلیا : بچه ها من باید برم سرم خیلی درد می کنه
بردیا : ما هم کم کم میریم
از همدیگه خداحافظی کردیم وبرگشتیم خونه هامون فرزام سکوت کرده بودبا خنده گفتم :
چی شد ساکتی
فرزام : هیچی عزیزم
رسیدیم خونه با لبخند گفتم : فرزام
فرزام : جانم
- چت شده ؟
فرزام : دوست ندارم ازت جدا شم
- یکم تحمل کن عزیزم شب بخیر
اخم کرد وگفت : آخرشم بوس ندادی هان
- دیونه
ازش خداحافظی کردم رفتم خونه لباس عوض کردم مسواک زدم وچراغ خاموش کردم گوشیم ویبره خورد پیامک بود بازش کردم فرزام بود نوشته بود : من امشب نمیخوابم یادت بمونه بهم بوس ندادی
خندیدم وشکلک بوسه فرستادم براش
در جوابم نوشت : تو ماشین نشستم مریم
متعجب از پنجره نگاه کردم برام دست تکون داد
پیام داد : بیا بالا پسره ای لوس
پیام داد : نچ دایی می کشم تو بیا پایین
لباس پوشیدم ورفتم بیرون
- خیلی دیونه ای فرزام .
فرزام : تا حقم نگیرم نمیرم
تو ماشین نشستم خیلی خوابم میومد ولی تا خود صبح حرف زدیم ومن تقریبا بی هوش شدم از خواب
********
۱۳.۸k
۰۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.