*نفس*
*نفس*
........
کنار درختی نشسته بودم وداشتم از هنزفری آهنگ گوش می دادم نگاهم برگردوندم یکی داشت می رفت طرف ویلا این دیگه کی بود جای که من نشسته بودم همه چیز رو می دیدم ولی کسی منو نمی دید معلوم بود پس جونیه با نرگس خانم حرف زد وبرگشت کلاه سرش بود ولی با اینکه کلاه هم پوشیده بود انگار می شناختمش رفتم سر راهش پشت یه درخت همینه رسید پریدم جلوش ونزدیک بود کپ کنم اینکه امیر بود تا خواستم حرف بزنم دستشو گذاشت جلو دهنم وگفت: ساکت نفس چیزی نگو همه چیزو برات میگم
باچشام اشاره کردم دستشو برداره
- تو اینجا چیکار می کنی ...چرا حالا اومدی ..نوش دارو بعد مرگ سهراب
امیر : ساکت میشی حرف بزنم
- بگو
امیر : بیا ویلا بغل دستی
پشت سرش راه می رفتم دوست داشتم با یه چیزی بزنم له اش کنم
ویلای قشنگی بود ولی چیزی نگفتم ومنتظر امیر رو نگاه کردم
- تو نمی خوای عوض بشی نفس بزرگ شدی دیگه
- نه
اخم کرد وگفت : تو از کجا منو دیدی فضول خانم
- دیدم دیگه تو بگو
امیر : باید قول بدی بین خودمون بمونه
- چراباید قول بدم
امیر : پس برو بگو منو دیدی
- دیروز شیرین داغون کردی
امیر : اون هر روز منو نابود کرد حالا هم شوهر کرده مبارکه خوش سلیقه هم هست
- ازدواج اون سوری
امیر : توقع نداری که باور کنم
- نکن
امیر : چرا سوری؟!
- به دلایلی .می دونی متاهل پس چرا اومدی تو زندگیش تاحالا کجا بودی
امیر : گفتم ازدواجش چرا سوری
- بردیا بیماره نامزادش
امیر متحیر گفت : بردیا ...چشه یعنی چی
- بردیا رو می شناسی ؟ .
امیر : آره همه رو می شناسم
- چی می خوام امیر .
امیر : شیرینم رو .
- من چیزی نمیگم پس بهتره بری کنار از زندگی اونا
امیر : شیرین مال منه اون پسره هم تو خواب ببینه که شیرین عروسش بشه
- دست بردار امیر شیرین دوسش داره
امیر عصبانی شد واومد طرفم وگقت : دوسش نداره ...حالا هم برو بیرون به کسی هم چیزی نمیگی منو دیدی
اومدم بیرون از ویلا از سمت ساحل وبرگشتم بردیا وشیرین داشتن می رفتن طرف دریا
شیرین : کجا بودی مگه تو نرفتی
- نه
رفتم پیش نرگس خانم با دیدنم متعجب گفت : خانم اینجایید مگه ...
- امیر از کجا می شناسی
رنگش پرید وبه تته پته افتاد
- نشنیدی ...یا حرف می زنی یا میرم به بردیا میگم
نرگس : تو رو خدا خانم التماس می کنم .
- پس بگو
نرگس : برادر ناتنی آقا بردیاست
از تعجب داشتم شاخ در می آوردم
- یعنی چی ؟
نرگس : پریوش خانم قبلا زن یکی دیگه بودن ارسلان منصوری جدا شدن ولی آقا ارسلان امیر رو نداد به مادرش .
- بیشتر توضیح بده .
نرگس : پریوش خانم زن آقای بهادری شد بهادری دوست نزدیک ارسلان منصوری بود دوستیشون بهم خورد اونا رفتن خارج از کشور بعد بیست سال برگشتن آقا امیر می خواست مادرش رو ببینه
- بردیا می دونه امیر برادرشه .
نرگس : نه خانم حتا پریوش خانم ولی امیر همه چیزو می دونه
- ببین نرگس خانم به هیشکی چیزی نمیگی حتا امیر که اینا رو به من گفتی بردیا بیماره هر شوکی می تونه نابودش کنه می دونی که چی میگم
نرگس : دهنم قرصه خانم
رفتم تو ویلا خدایاباورم نمی شد حالا من باید چیکار می کردم
**********،
........
کنار درختی نشسته بودم وداشتم از هنزفری آهنگ گوش می دادم نگاهم برگردوندم یکی داشت می رفت طرف ویلا این دیگه کی بود جای که من نشسته بودم همه چیز رو می دیدم ولی کسی منو نمی دید معلوم بود پس جونیه با نرگس خانم حرف زد وبرگشت کلاه سرش بود ولی با اینکه کلاه هم پوشیده بود انگار می شناختمش رفتم سر راهش پشت یه درخت همینه رسید پریدم جلوش ونزدیک بود کپ کنم اینکه امیر بود تا خواستم حرف بزنم دستشو گذاشت جلو دهنم وگفت: ساکت نفس چیزی نگو همه چیزو برات میگم
باچشام اشاره کردم دستشو برداره
- تو اینجا چیکار می کنی ...چرا حالا اومدی ..نوش دارو بعد مرگ سهراب
امیر : ساکت میشی حرف بزنم
- بگو
امیر : بیا ویلا بغل دستی
پشت سرش راه می رفتم دوست داشتم با یه چیزی بزنم له اش کنم
ویلای قشنگی بود ولی چیزی نگفتم ومنتظر امیر رو نگاه کردم
- تو نمی خوای عوض بشی نفس بزرگ شدی دیگه
- نه
اخم کرد وگفت : تو از کجا منو دیدی فضول خانم
- دیدم دیگه تو بگو
امیر : باید قول بدی بین خودمون بمونه
- چراباید قول بدم
امیر : پس برو بگو منو دیدی
- دیروز شیرین داغون کردی
امیر : اون هر روز منو نابود کرد حالا هم شوهر کرده مبارکه خوش سلیقه هم هست
- ازدواج اون سوری
امیر : توقع نداری که باور کنم
- نکن
امیر : چرا سوری؟!
- به دلایلی .می دونی متاهل پس چرا اومدی تو زندگیش تاحالا کجا بودی
امیر : گفتم ازدواجش چرا سوری
- بردیا بیماره نامزادش
امیر متحیر گفت : بردیا ...چشه یعنی چی
- بردیا رو می شناسی ؟ .
امیر : آره همه رو می شناسم
- چی می خوام امیر .
امیر : شیرینم رو .
- من چیزی نمیگم پس بهتره بری کنار از زندگی اونا
امیر : شیرین مال منه اون پسره هم تو خواب ببینه که شیرین عروسش بشه
- دست بردار امیر شیرین دوسش داره
امیر عصبانی شد واومد طرفم وگقت : دوسش نداره ...حالا هم برو بیرون به کسی هم چیزی نمیگی منو دیدی
اومدم بیرون از ویلا از سمت ساحل وبرگشتم بردیا وشیرین داشتن می رفتن طرف دریا
شیرین : کجا بودی مگه تو نرفتی
- نه
رفتم پیش نرگس خانم با دیدنم متعجب گفت : خانم اینجایید مگه ...
- امیر از کجا می شناسی
رنگش پرید وبه تته پته افتاد
- نشنیدی ...یا حرف می زنی یا میرم به بردیا میگم
نرگس : تو رو خدا خانم التماس می کنم .
- پس بگو
نرگس : برادر ناتنی آقا بردیاست
از تعجب داشتم شاخ در می آوردم
- یعنی چی ؟
نرگس : پریوش خانم قبلا زن یکی دیگه بودن ارسلان منصوری جدا شدن ولی آقا ارسلان امیر رو نداد به مادرش .
- بیشتر توضیح بده .
نرگس : پریوش خانم زن آقای بهادری شد بهادری دوست نزدیک ارسلان منصوری بود دوستیشون بهم خورد اونا رفتن خارج از کشور بعد بیست سال برگشتن آقا امیر می خواست مادرش رو ببینه
- بردیا می دونه امیر برادرشه .
نرگس : نه خانم حتا پریوش خانم ولی امیر همه چیزو می دونه
- ببین نرگس خانم به هیشکی چیزی نمیگی حتا امیر که اینا رو به من گفتی بردیا بیماره هر شوکی می تونه نابودش کنه می دونی که چی میگم
نرگس : دهنم قرصه خانم
رفتم تو ویلا خدایاباورم نمی شد حالا من باید چیکار می کردم
**********،
۸.۳k
۰۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.