*مریم*
*مریم*
.......
کلبه بردیا محشر بود همه راضی بودن از اومدن
نیما: اینجا جون میده برای زندگی کردن
شیرین : وای نه وحشدناکه وسط جنگل زندگی کنیم
فرزام : جنگل چی اینجا باغه هان
- باغ خودتونه بهار
بهار : آره قبلا اینجا خونه بود ولی خوب تخریب کردن بردیا هم اینجا رودادساختن
بردیا : بهتره کمک کنید وایسادین نگاه کردن
قرار شد شام بچه ها جوجه بدن ما دختراهم تو باغ گردش می کردیم اخر باغ یه استخر بزرگ بود که معلوم بود مال خیلی سالها قبله یه تاب که نشستیم وتاب می خوردیم نیما وفرزام تو باغ دنبال چوب بودن محمود اومد پیشمون وگفت : شما گشنتون نیست نهار نخوردیم هان .
برگشتیم کلبه نهارمون ساندویج اولویه وژامبون بود فرزام طبق معمول شیطنتش گل کرده بود وسر به سر پسرا می زاشت
شیرین : نهار خوردیم بریم یه دوری اینجا بخوریم
فرزام: اینجا رودخونه هست بریم خیلی هم خوش می گذره
- تو قبلا اومدی اینجا
فرزام : آره با بردیا زیاد میومدیم اینجا
بعد از نهارپیاده رفتیم نزدیک رودخونه که زیادم دور نبود زیرانداز پهن کردیم ونشستیم فرزام رفت تو آب و حسابی نیما وایلیا رو خیس کرد بعدم محمود وبهارنفس رفتن بردیا دراز کشیده بود ودستش رو چشاش بود
- تو نمیای شیرین
شیرین : نه عزیزم تو برو
منم رفتم تو آب خوبی آب این بود که جریانش تند نبود یکم آبش سرد بود فرزام گرفتم وانداختم تو آب
- دیونه سرده
فرزام : نترس عزیزم چیزی نمیشه
حسابی آب تنی کردیم شیرین عکس گرفت فرزام هر کاری کرد بردیا رو بیاره تو اب قبول نکرد چای برای همه ریخت وگفت : می دونم همتون سرما می خورید فرزام کله خرابه شما از اون بدتر شدین
چای داغ حاامون جا آورد ولی واقعا سرد بود مخصوصا من که کلا خیس شده بودم فرزام اومد کنارم وگفت : بریم
همه برگشتیم ولی بردیا وشیرین موندن خدا رو شکر کلبه حمام داشت لباسمو همونجا عوض کردم ویه پتو انداختم روم ونشستم روی کاناپه زیر پنجره فرزام برام شیر کاکائو درست کرد خوردم وگرم شدم کنارم نشست وگفت : ببخشید یخ کردی
-مهم نیست خیلی هم خوش گذشت
محمود پیشنهاد داد که بازی کنیم نشستم پایین وهمه دورهم نشستیم نون بیار کباب ببر نیما ومحمود فرزام خیلی بد می زدن پشت دستمون ما که جونی نداشتیم بزنیم تو دستاشون در کلبه باز شد وبردیا اومد داخل وگفت : نگاشون تو رو خدا
فررام : بابا حوصلمون سر رفت بردیا نشست وبا لبخند نگامون می کرد
- شیرین کو ؟
بردیا : بیرونه
رفتم بیرون شیرین نشسته بود رو کنده درختی
چرا بیرون نشستی ۰
شیرین : همینجوری
هوا چقدر بد شده
رفتیم داخل پسرا ورق بازی می کردن نفس وبهارم داشتن حرف می زدن کنارشون نشستیم بهار در مورد عروسیش حرف می زد که به زودی بود بعدم رو بع من گفت: شما کی عروسی می کنید
نیمه اردیبهشت
بهار یه هفته بعد از عروسی ما
فرزام ونیما رفتن که جوجه درست کنن ایلیا نشسته بود رو مبل تکی که کنار شومینه بود وداشت کتاب می خوند بردیا ومحمود داشتن حرف می زدن برگشتم رو به دخترا گفتم : واقعا حوصلم سر رفته
محمود شنید وگفت : چرا
همینجوری یه جا نشستیم خوب خسته شدیم
شیرین : از هوای اینجوری بدم میاد
فرزام با سینی پر جوجه برگشت وگفت : بفرمایید
محمود : هی فرزام خانمت حوصله اش سر رفته
فرزام : حتما گشنشه
همه خندیدن سفره انداختیم و شام خوردیم واقعا خوشمزه بود بعدم فرزام پیشنهاد بازی پانتومین داد انقدر خندیدیم به هم دیگه متوجه ساعت نبودیم
بردیا : بچه ها بسه بخوابیم ساعت نزدیک سه شبه هان
دخترا رفتیم تو اتاق کوچیکی که بهش می گفتن اتاق خواب وپسرا همونجا خوابیدن
**********
.......
کلبه بردیا محشر بود همه راضی بودن از اومدن
نیما: اینجا جون میده برای زندگی کردن
شیرین : وای نه وحشدناکه وسط جنگل زندگی کنیم
فرزام : جنگل چی اینجا باغه هان
- باغ خودتونه بهار
بهار : آره قبلا اینجا خونه بود ولی خوب تخریب کردن بردیا هم اینجا رودادساختن
بردیا : بهتره کمک کنید وایسادین نگاه کردن
قرار شد شام بچه ها جوجه بدن ما دختراهم تو باغ گردش می کردیم اخر باغ یه استخر بزرگ بود که معلوم بود مال خیلی سالها قبله یه تاب که نشستیم وتاب می خوردیم نیما وفرزام تو باغ دنبال چوب بودن محمود اومد پیشمون وگفت : شما گشنتون نیست نهار نخوردیم هان .
برگشتیم کلبه نهارمون ساندویج اولویه وژامبون بود فرزام طبق معمول شیطنتش گل کرده بود وسر به سر پسرا می زاشت
شیرین : نهار خوردیم بریم یه دوری اینجا بخوریم
فرزام: اینجا رودخونه هست بریم خیلی هم خوش می گذره
- تو قبلا اومدی اینجا
فرزام : آره با بردیا زیاد میومدیم اینجا
بعد از نهارپیاده رفتیم نزدیک رودخونه که زیادم دور نبود زیرانداز پهن کردیم ونشستیم فرزام رفت تو آب و حسابی نیما وایلیا رو خیس کرد بعدم محمود وبهارنفس رفتن بردیا دراز کشیده بود ودستش رو چشاش بود
- تو نمیای شیرین
شیرین : نه عزیزم تو برو
منم رفتم تو آب خوبی آب این بود که جریانش تند نبود یکم آبش سرد بود فرزام گرفتم وانداختم تو آب
- دیونه سرده
فرزام : نترس عزیزم چیزی نمیشه
حسابی آب تنی کردیم شیرین عکس گرفت فرزام هر کاری کرد بردیا رو بیاره تو اب قبول نکرد چای برای همه ریخت وگفت : می دونم همتون سرما می خورید فرزام کله خرابه شما از اون بدتر شدین
چای داغ حاامون جا آورد ولی واقعا سرد بود مخصوصا من که کلا خیس شده بودم فرزام اومد کنارم وگفت : بریم
همه برگشتیم ولی بردیا وشیرین موندن خدا رو شکر کلبه حمام داشت لباسمو همونجا عوض کردم ویه پتو انداختم روم ونشستم روی کاناپه زیر پنجره فرزام برام شیر کاکائو درست کرد خوردم وگرم شدم کنارم نشست وگفت : ببخشید یخ کردی
-مهم نیست خیلی هم خوش گذشت
محمود پیشنهاد داد که بازی کنیم نشستم پایین وهمه دورهم نشستیم نون بیار کباب ببر نیما ومحمود فرزام خیلی بد می زدن پشت دستمون ما که جونی نداشتیم بزنیم تو دستاشون در کلبه باز شد وبردیا اومد داخل وگفت : نگاشون تو رو خدا
فررام : بابا حوصلمون سر رفت بردیا نشست وبا لبخند نگامون می کرد
- شیرین کو ؟
بردیا : بیرونه
رفتم بیرون شیرین نشسته بود رو کنده درختی
چرا بیرون نشستی ۰
شیرین : همینجوری
هوا چقدر بد شده
رفتیم داخل پسرا ورق بازی می کردن نفس وبهارم داشتن حرف می زدن کنارشون نشستیم بهار در مورد عروسیش حرف می زد که به زودی بود بعدم رو بع من گفت: شما کی عروسی می کنید
نیمه اردیبهشت
بهار یه هفته بعد از عروسی ما
فرزام ونیما رفتن که جوجه درست کنن ایلیا نشسته بود رو مبل تکی که کنار شومینه بود وداشت کتاب می خوند بردیا ومحمود داشتن حرف می زدن برگشتم رو به دخترا گفتم : واقعا حوصلم سر رفته
محمود شنید وگفت : چرا
همینجوری یه جا نشستیم خوب خسته شدیم
شیرین : از هوای اینجوری بدم میاد
فرزام با سینی پر جوجه برگشت وگفت : بفرمایید
محمود : هی فرزام خانمت حوصله اش سر رفته
فرزام : حتما گشنشه
همه خندیدن سفره انداختیم و شام خوردیم واقعا خوشمزه بود بعدم فرزام پیشنهاد بازی پانتومین داد انقدر خندیدیم به هم دیگه متوجه ساعت نبودیم
بردیا : بچه ها بسه بخوابیم ساعت نزدیک سه شبه هان
دخترا رفتیم تو اتاق کوچیکی که بهش می گفتن اتاق خواب وپسرا همونجا خوابیدن
**********
۱۰.۲k
۰۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.