*نفس*
*نفس*
با ایلیا ونیما رفتم بیرون که لباس بگیرم انقدر نیما غر زدداشت عصبیم می کرد ایلیا هم عصبی شد وگفت : اِ نیما بسه چرا انقدر غرمی زنی
نیما: بابا من گفتم میخوام برم با رویا بیرون تو ول نکردی ایلیا
ایلیا متحیر گفت : خودت گفتی اشکال نداره میام
- خوب برو من با ایلیام قراره شیرین ومریمم بیان
نیما از خدا خواسته بدون خداحافظی رفت ایلیا خندید وگفت : تو روخدا می بینی
- از الان زی زی تشریف دارن روزی تو
ابروهام انداختم بالا
دستمو گرفت کشید وگفت : از این آرزوهای قشنگ قشنگ برای داداشت بکن
- خوب تو هم داداشمی
برگشت نگام کرد وگفت : مرسی خواهر حالا بیا داداشت میخواد برات خرید کنه
متعجب بودم از سلیقه ایلیا من بیشتر تیپ هام اسپرت بود کم پیش میومد تیپ خانمی بزنم
- من اینجوری دوست ندارم بب ین این مانتوی جین خوشگلتره
ایلیا : اسپرت دوس داری
- اره
ایلیا : خوب تو اسپرت بگیر منم به سلیقه خودم برات لباس انتخواب می کنم
- جوووون میخوای حسابت خالی کنم
ایلیا خندید
یه مانتوی جین آبی ویه تیشرت سفید با شلوار جین وکفش اسپرت سفید یه شال سفید خوشگلم گرفتم خوبی خرید کردن من این بود زود انتخواب می کنم ولی ایلیا یک ساعت دنبال چیزی بود که خودش می خواست با سلیقه اش جور باشه آخرشم پیدا کرد یه مانتوی خوشگل مشکی روی سینه و آستی های مانتو گل های برجسته بود یه شلوار پارچه ای یه شال مشکی بلند کفش پاشنه بلند وقتی پوشیدم خودم کیف کردم
- تو چقدر خوش سلیقه ای ونمی دونستم
لبخند زد با شیطنت گفتم : نکنه ناراحتی از حسابت کم شده
ایلیا : برو لباس ها رو در بیار انقدرم شیطنت نکن
رفتم لباسها رو در آوردم واومدم بیرون شیرین زنگ زد داشتم با شیرین حرف می زدم ایلیا اشاره کرد بریم ادرس دقیق رو دادم به شیرین برگشتم ایلیا نبود متعجب بودم تا نبود رفتم تو بوتیک دوستم که می شناختمون کلی خرید کردم می خوایتم حساب کنم ایلیا صدام کرد بیرون بوتیک ایستاده بود رفتم پیشش
- کجا رفتی
ایلیا : کار داشتم .وسایلتم گذاشتم تو ماشین
کارتشو داد بهم
- نمی خواد دیونه کارتم باهامه
ایلیا : بگیر نفس میرم کافه بیا اونجا
کارت رو گرفتم وخریدهام حساب کردم شیرین ومریم رو دیدم رفتم کنارشون اونا هم خرید کرده بودن بعد رفتیم کافه
دخترا به ایلیا سلام کردن ونشستیم من سفارش یه بستنی بزرگ دادم دخترا وایلیا قهوه
مریم : فردا رو کجایید ؟
شیرین : قراره بریم باغ بهادری
- تو خودت کجای
مریم : فرزام گفته بریم پیش شیرین اینا
-آها
ایلیا قهوه اش رو که خورد گفت : من میرم یکم خرید دارم خواستی بریم زنگ بزن
-میشه من با دخترا بیام
ایلیا : باشه پس من میرم
- مرسی ایلیا ناراحت که نمیشی
۰خندید وگفت : نه مگه میشه من بشینم کنار سه تا دختر
پاکت های خریدم دادم بهش وگفتم : پس اینارو هم بزار تو ماشینت
ایلیا پاکت ها رو گرفت وگفت : شب بخیر
با رفتنش رفتم پیش دخترا
مریم : نفس شنیدی خانم جواب بله به بردیا داده
متحیر شیرین رو نگاه کردم
- شوخی می کنی
شیرین: نمیرین از کنجکاوی
برای همینم گفتم ببینمتون وباهاتون حرف بزنم
مریم : خوب
- بگو شیرین
شیرین : راستش ...پریوش خانم خواسته به کسی نگم ولی شما از همه چیز زندگی من خبر دارین...بردیا بیماره باید عمل کنه ولی گفتن عملش سخته اونم حاضر نیست عمل کنه خودشم شرایط خودش نمی دونه پریوش گفته بردیا به من علاقه داره منم چون بی توجه بودم به این موضوع حالش بدتر شده
مریم : تو می خوای بخاطر پریوش خانم ازدواج کنی اونم با کسی که ازش خوشت نمیومد
شیرین : اشتباه کردم بردیا خیلی مهربونه وقتی رنگ چشای واقعیشو دیدم دلم لرزید بهشم گفتم به یکی دیگه علاقه دارم گفت مشکلی نداره وکاری می کنه اونو فرانوش کنم
- شاید کار درست رو کردی بعد از این همه سال امیر یه بارم ندیدی
مریم : شاید فراموشت کرده حتا یه نشونه نداری که بدونی امیر پای عشق وعلاقه اش مونده یا نه
شیرین : اینجوری شایدفراموشش کردم
- شیرین اگه بیماری بردیا خوب نشد چی
شیرین : هر چی خدا بخواد
- انشالله که خوشبخت بشی دوست جونیم ولی من حس خوبی به بردیا ندارم
هر سه خندیدیم ومریم گفت : حالا به خانوادت گفتی
شیرین : اره دیشب اومدن خواستگاری پنج شنبه آینده هم عقد می کنیم
با هیجان جیغ زدم ومریم شیرین رو می زد شیرین می خندید
- دختریه نامرد
شیرین : دیونه ها زشته جلو مردم
- وای خدا چقدر خوشحالم
اون شب تا اخر شب با دخترا شهر بازی رفتیم وشام خوردیم بعدم رفتیم خونه این یکی دوستمونم رفت تو دلم براش دعا کردم و بعدم خوابیدم
با ایلیا ونیما رفتم بیرون که لباس بگیرم انقدر نیما غر زدداشت عصبیم می کرد ایلیا هم عصبی شد وگفت : اِ نیما بسه چرا انقدر غرمی زنی
نیما: بابا من گفتم میخوام برم با رویا بیرون تو ول نکردی ایلیا
ایلیا متحیر گفت : خودت گفتی اشکال نداره میام
- خوب برو من با ایلیام قراره شیرین ومریمم بیان
نیما از خدا خواسته بدون خداحافظی رفت ایلیا خندید وگفت : تو روخدا می بینی
- از الان زی زی تشریف دارن روزی تو
ابروهام انداختم بالا
دستمو گرفت کشید وگفت : از این آرزوهای قشنگ قشنگ برای داداشت بکن
- خوب تو هم داداشمی
برگشت نگام کرد وگفت : مرسی خواهر حالا بیا داداشت میخواد برات خرید کنه
متعجب بودم از سلیقه ایلیا من بیشتر تیپ هام اسپرت بود کم پیش میومد تیپ خانمی بزنم
- من اینجوری دوست ندارم بب ین این مانتوی جین خوشگلتره
ایلیا : اسپرت دوس داری
- اره
ایلیا : خوب تو اسپرت بگیر منم به سلیقه خودم برات لباس انتخواب می کنم
- جوووون میخوای حسابت خالی کنم
ایلیا خندید
یه مانتوی جین آبی ویه تیشرت سفید با شلوار جین وکفش اسپرت سفید یه شال سفید خوشگلم گرفتم خوبی خرید کردن من این بود زود انتخواب می کنم ولی ایلیا یک ساعت دنبال چیزی بود که خودش می خواست با سلیقه اش جور باشه آخرشم پیدا کرد یه مانتوی خوشگل مشکی روی سینه و آستی های مانتو گل های برجسته بود یه شلوار پارچه ای یه شال مشکی بلند کفش پاشنه بلند وقتی پوشیدم خودم کیف کردم
- تو چقدر خوش سلیقه ای ونمی دونستم
لبخند زد با شیطنت گفتم : نکنه ناراحتی از حسابت کم شده
ایلیا : برو لباس ها رو در بیار انقدرم شیطنت نکن
رفتم لباسها رو در آوردم واومدم بیرون شیرین زنگ زد داشتم با شیرین حرف می زدم ایلیا اشاره کرد بریم ادرس دقیق رو دادم به شیرین برگشتم ایلیا نبود متعجب بودم تا نبود رفتم تو بوتیک دوستم که می شناختمون کلی خرید کردم می خوایتم حساب کنم ایلیا صدام کرد بیرون بوتیک ایستاده بود رفتم پیشش
- کجا رفتی
ایلیا : کار داشتم .وسایلتم گذاشتم تو ماشین
کارتشو داد بهم
- نمی خواد دیونه کارتم باهامه
ایلیا : بگیر نفس میرم کافه بیا اونجا
کارت رو گرفتم وخریدهام حساب کردم شیرین ومریم رو دیدم رفتم کنارشون اونا هم خرید کرده بودن بعد رفتیم کافه
دخترا به ایلیا سلام کردن ونشستیم من سفارش یه بستنی بزرگ دادم دخترا وایلیا قهوه
مریم : فردا رو کجایید ؟
شیرین : قراره بریم باغ بهادری
- تو خودت کجای
مریم : فرزام گفته بریم پیش شیرین اینا
-آها
ایلیا قهوه اش رو که خورد گفت : من میرم یکم خرید دارم خواستی بریم زنگ بزن
-میشه من با دخترا بیام
ایلیا : باشه پس من میرم
- مرسی ایلیا ناراحت که نمیشی
۰خندید وگفت : نه مگه میشه من بشینم کنار سه تا دختر
پاکت های خریدم دادم بهش وگفتم : پس اینارو هم بزار تو ماشینت
ایلیا پاکت ها رو گرفت وگفت : شب بخیر
با رفتنش رفتم پیش دخترا
مریم : نفس شنیدی خانم جواب بله به بردیا داده
متحیر شیرین رو نگاه کردم
- شوخی می کنی
شیرین: نمیرین از کنجکاوی
برای همینم گفتم ببینمتون وباهاتون حرف بزنم
مریم : خوب
- بگو شیرین
شیرین : راستش ...پریوش خانم خواسته به کسی نگم ولی شما از همه چیز زندگی من خبر دارین...بردیا بیماره باید عمل کنه ولی گفتن عملش سخته اونم حاضر نیست عمل کنه خودشم شرایط خودش نمی دونه پریوش گفته بردیا به من علاقه داره منم چون بی توجه بودم به این موضوع حالش بدتر شده
مریم : تو می خوای بخاطر پریوش خانم ازدواج کنی اونم با کسی که ازش خوشت نمیومد
شیرین : اشتباه کردم بردیا خیلی مهربونه وقتی رنگ چشای واقعیشو دیدم دلم لرزید بهشم گفتم به یکی دیگه علاقه دارم گفت مشکلی نداره وکاری می کنه اونو فرانوش کنم
- شاید کار درست رو کردی بعد از این همه سال امیر یه بارم ندیدی
مریم : شاید فراموشت کرده حتا یه نشونه نداری که بدونی امیر پای عشق وعلاقه اش مونده یا نه
شیرین : اینجوری شایدفراموشش کردم
- شیرین اگه بیماری بردیا خوب نشد چی
شیرین : هر چی خدا بخواد
- انشالله که خوشبخت بشی دوست جونیم ولی من حس خوبی به بردیا ندارم
هر سه خندیدیم ومریم گفت : حالا به خانوادت گفتی
شیرین : اره دیشب اومدن خواستگاری پنج شنبه آینده هم عقد می کنیم
با هیجان جیغ زدم ومریم شیرین رو می زد شیرین می خندید
- دختریه نامرد
شیرین : دیونه ها زشته جلو مردم
- وای خدا چقدر خوشحالم
اون شب تا اخر شب با دخترا شهر بازی رفتیم وشام خوردیم بعدم رفتیم خونه این یکی دوستمونم رفت تو دلم براش دعا کردم و بعدم خوابیدم
۲۳.۴k
۰۴ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.