نفهمیدی پریشانم
نفهمیدی پریشانم
از این چشمان پژمرده؟
از این شعری که حرفش را
میان بغض ها خورده؟
دلم می خواست تا یک شب
بگویم “دوستت دا…” نه!
امان از عقل مغروری
که من را تا جنون برده...
از این چشمان پژمرده؟
از این شعری که حرفش را
میان بغض ها خورده؟
دلم می خواست تا یک شب
بگویم “دوستت دا…” نه!
امان از عقل مغروری
که من را تا جنون برده...
۱.۲k
۲۷ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.