رمان همزاد
رمان همزاد
پارت ۸۲
ب دیدن قیافشخنده ای کردم و گفتم:حالا نمیخواد انقدرواسه اون آرد کیسه ای حرص بخوری..
نور:من..من..نع بابا..حرص کجا بود..
باز خندیدم و گفتم:بله تو راست میگی البته منم بودم حرص میخوردم دخترا اینجوریع ب شوهرم نگاه کنم...
نور:آدین فقط دستم بهت برسه نگاش کن ن تو نگاش کن چع خوبم لخت کرده رفته شنا..اووف
بزورجلوی خندمو گرفتم و گفتم:بله بله و عجب دخترادارن دیدش میزنن..
یهو باز صدا مادر عزیزم یا همون خروس بی محل بلند شد..
-حرص نخور نور جونم امشب بهش بی محلی کنی حل میشه ولی عجب شوهر خوش هیکلی داری..
نور باز ی هووفی کشید و با دستاش سرشو گرفت...خواستم بهش دلداری بوم ک با شنیدن صدای چندتا دختر نگام ب سمتشون کشیده شد...
-وای سارا پسر رو نگاه کن
سارا:کدومشون سمیرا همونی ک موهاش قهوایی هس؟
-نع اونی ک چشاش آبیع..
چے!؟آراز!؟سریع نگامو ب اون سمت دادم با دیدن آراز ک داشت تیشرت سفید جذبشو در می اورد دادم..آب دهنمو ب سختی قورت دادم لعنتی عجب هیکلی ساخته براخودش..با شیرجه ای ک زد نگام بجای خالیش موند...یهو صدای جیغ دخترا بلند شد ک آراز سرشو از آب بیرون اورد خودبخود اخم روی پیشونیم اومد اصلا ک چی این کارو کرد ک نگاه دخترا رو روی خودش بندازه خیلی بیشعوری آراز توهم مثل همه پسرای دیگه بهشنگاه نکردم ولی سنگینی نگاشوروی خودم حس کردم
ب نور نگاه کردم ک با لبای آویزون داشت ب آدین نگاه میکرد چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
-بجای اینکه اینجوریع نگاش کنی خودتم ب و توی دریا..
نور:آخه نمیشه
-اونوقت چرا؟
-آخه آدین گفت دوست نداره پسرا نگام کنن..
-واااای اونوقت دخترا میتونن نگاش کنن
نور:اصلا...ماهور چیکار کنم؟!
لبخندشیطونی زدم و گفتم:برو توی آب
برق چشماش نشونه قبول بودنش بود...
نور:ماهور...من میترسم غرق بشم تا همینجا خوبه دیگه..
-نه باید کمی جلو تر بریم...
نور:ماهور تا همینجا خوبه دیگه..
وایستادم و روبه نور گفتم:حالا دستامو ول کن و شناکن..
نور:آخه من که نمیتونم ماهور..
-نگران نباش نوری جونم الان بهت یاد میدم..
دستاشو از دستم جدا کردم و گفتم ک چیکار کنه داشتم جلوتر از اون شنا میکردم ک یهو صدا جیغ نورو شنیدم فک کردم غرق شده اما با دیدن آدین ک دستشو دور کمرش حلقه کرده تعجب کردم..
آدین:شما دوتا اینجا چ غلطی میکنین..
-هوی حواست باشه هادوستداشتیم اومدیم توی آب ب توچه
آخم کرده یاعلی پس بگونورچرا انقدر ازش اطاعت میکنه...حس کردم دستی دور کمرم حلقه شده سرمو برگردوندم تا چیزی بهش بگم ک با دیدن چشمای آبی روبه روم لال شدم.. #mahi^^
پارت ۸۲
ب دیدن قیافشخنده ای کردم و گفتم:حالا نمیخواد انقدرواسه اون آرد کیسه ای حرص بخوری..
نور:من..من..نع بابا..حرص کجا بود..
باز خندیدم و گفتم:بله تو راست میگی البته منم بودم حرص میخوردم دخترا اینجوریع ب شوهرم نگاه کنم...
نور:آدین فقط دستم بهت برسه نگاش کن ن تو نگاش کن چع خوبم لخت کرده رفته شنا..اووف
بزورجلوی خندمو گرفتم و گفتم:بله بله و عجب دخترادارن دیدش میزنن..
یهو باز صدا مادر عزیزم یا همون خروس بی محل بلند شد..
-حرص نخور نور جونم امشب بهش بی محلی کنی حل میشه ولی عجب شوهر خوش هیکلی داری..
نور باز ی هووفی کشید و با دستاش سرشو گرفت...خواستم بهش دلداری بوم ک با شنیدن صدای چندتا دختر نگام ب سمتشون کشیده شد...
-وای سارا پسر رو نگاه کن
سارا:کدومشون سمیرا همونی ک موهاش قهوایی هس؟
-نع اونی ک چشاش آبیع..
چے!؟آراز!؟سریع نگامو ب اون سمت دادم با دیدن آراز ک داشت تیشرت سفید جذبشو در می اورد دادم..آب دهنمو ب سختی قورت دادم لعنتی عجب هیکلی ساخته براخودش..با شیرجه ای ک زد نگام بجای خالیش موند...یهو صدای جیغ دخترا بلند شد ک آراز سرشو از آب بیرون اورد خودبخود اخم روی پیشونیم اومد اصلا ک چی این کارو کرد ک نگاه دخترا رو روی خودش بندازه خیلی بیشعوری آراز توهم مثل همه پسرای دیگه بهشنگاه نکردم ولی سنگینی نگاشوروی خودم حس کردم
ب نور نگاه کردم ک با لبای آویزون داشت ب آدین نگاه میکرد چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
-بجای اینکه اینجوریع نگاش کنی خودتم ب و توی دریا..
نور:آخه نمیشه
-اونوقت چرا؟
-آخه آدین گفت دوست نداره پسرا نگام کنن..
-واااای اونوقت دخترا میتونن نگاش کنن
نور:اصلا...ماهور چیکار کنم؟!
لبخندشیطونی زدم و گفتم:برو توی آب
برق چشماش نشونه قبول بودنش بود...
نور:ماهور...من میترسم غرق بشم تا همینجا خوبه دیگه..
-نه باید کمی جلو تر بریم...
نور:ماهور تا همینجا خوبه دیگه..
وایستادم و روبه نور گفتم:حالا دستامو ول کن و شناکن..
نور:آخه من که نمیتونم ماهور..
-نگران نباش نوری جونم الان بهت یاد میدم..
دستاشو از دستم جدا کردم و گفتم ک چیکار کنه داشتم جلوتر از اون شنا میکردم ک یهو صدا جیغ نورو شنیدم فک کردم غرق شده اما با دیدن آدین ک دستشو دور کمرش حلقه کرده تعجب کردم..
آدین:شما دوتا اینجا چ غلطی میکنین..
-هوی حواست باشه هادوستداشتیم اومدیم توی آب ب توچه
آخم کرده یاعلی پس بگونورچرا انقدر ازش اطاعت میکنه...حس کردم دستی دور کمرم حلقه شده سرمو برگردوندم تا چیزی بهش بگم ک با دیدن چشمای آبی روبه روم لال شدم.. #mahi^^
۱۵.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.