سالها میگذرند از غمِ من
سالها میگذرند از غمِ من
غمِ نفرین شده ی ریشه شکن
و تو قد می کشی از تُربتِ من
تا نهایت ، تا اوج
کسی از یادِ منْ آگاه تو را میبیند
و تو را میپرسد :
ای که از خاکْ بُرون آمده ای
و سَر از اوجْ فَراتر داری
و فَراخ است تو را پیشانی
کِه تو را کاشته در گُلدانی؟
و کدامین چشمی
مَشکِ سیرابیِ توست؟
کَهکشان تو کدام است دراین خانه بِدوشی و گُسیل؟
باغبانت کیست
ای تازه به دورانْ گُلِ مَست!
و تو را شعری هست
مانده در بطنِ خیالت از دور
شعری از سَمت نگاه
شعری از هَجمه ی ناگاهِ دریغ
و تبسم هایی
مهربان تر از آب،
جُرعه ای شعر ببخش
و نگاهی از من
و بگو:
رفته تا شعر بِکارَد
در یاد
مردِ نیلوفریِ رویاها،
میزند بر گیسوت
گُلی از حسرتِ من
تا بگَردَند همه عالمیان دورِ سَرت چون خورشید!
ب.م
غمِ نفرین شده ی ریشه شکن
و تو قد می کشی از تُربتِ من
تا نهایت ، تا اوج
کسی از یادِ منْ آگاه تو را میبیند
و تو را میپرسد :
ای که از خاکْ بُرون آمده ای
و سَر از اوجْ فَراتر داری
و فَراخ است تو را پیشانی
کِه تو را کاشته در گُلدانی؟
و کدامین چشمی
مَشکِ سیرابیِ توست؟
کَهکشان تو کدام است دراین خانه بِدوشی و گُسیل؟
باغبانت کیست
ای تازه به دورانْ گُلِ مَست!
و تو را شعری هست
مانده در بطنِ خیالت از دور
شعری از سَمت نگاه
شعری از هَجمه ی ناگاهِ دریغ
و تبسم هایی
مهربان تر از آب،
جُرعه ای شعر ببخش
و نگاهی از من
و بگو:
رفته تا شعر بِکارَد
در یاد
مردِ نیلوفریِ رویاها،
میزند بر گیسوت
گُلی از حسرتِ من
تا بگَردَند همه عالمیان دورِ سَرت چون خورشید!
ب.م
۲۹۸
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.