تو داشتی یه چیزی مینوشتی تو اون دفترچه قرمزه !
تو داشتی یه چیزی مینوشتی تو اون دفترچه قرمزه !
نشسته بودی رو گوشه ترین صندلی ِ کافه داشتی قهوه میخوردی .
من قهوه دوست ندارم اما
انقدر خوشم میومد از اون پلیور سرمه ایه که زیر کاپشن چرمت پوشیده بودی و اون قیافه استخوانیت که پشت ته ریش پوشونده بودیش ... پیش خودم داشتم فکر میکردم این دیگه بیست و شش هفت سالش بیشتر نیست ! البته نگین میگفت بزرگ تری ولی به نظر من اونم گول ِ ته ریشت رو خورده بود .
نگین میگفت تو اونقدرا هم خوشگل نیستی ولی جذابی !
البته خودش همیشه میگه پسر خوشگل به درد نمیخوره پسر باید جذاب باشه مثل " تام کروز " یا " کیت هرینگتون "
البته من میگم "کیت هرینگتون " قدش کوتاست !
ولی مهم نیست خوبه دیگه...
من و نگین پنچ شنبه ها بعد از کلاس فیزیک میام این جا یه چیزی بخوریم ولی تو رو تا حالا ندیده بودیم !
به نگین گفتم دلم میخواد وقتی ازدواج کردم شوهرم یه چیزی تو مایه های تو باشه ولی نگین میگفت پسرایی که شکل تو ان دختر معمولی نمیخوان یه چیزی میخوان که به خودشون بیاد ! یه چیزی تو مایه های آیسان جاهد !
آیسان جاهد یه دخترس که تو کلاسای ریاضی سه شنبه ی کانون میشینه سر کلای ما ولی رشتش تجربیه...
موهاشو رنگ کرده همیشه هم دستاش لاک دارن واسه همین ناظممون همش بهش گیر میده ! خوشم بدش نمیاد بهش گیر بدن ، بچه ها میگن اون روز که کیفامونو گشتن یه کیف پر از لوازم آرایش ازش گرفتن !
هفته ی پیش میگفت کنکورشو که بده میخواد دماغشو پیش دوست باباش عمل کنه شماره ی دوست باباشو به منم داد ولی بابای من میگه دماغت چیزیش نیست!
تازه نمیدونه دماغ آیسان از مال من خیلی کوچیک تره !
حالا آیسان رو ول کن !
اون لحظه ای که به من لبخند زدی بعد من قلبم شروع کرد تند تند زدن نمیدونم قیافم چه جوری شده بود ولی نگین بهم گفت انقدر ضایع نباشم !
راستشو بخوای وقتی نگین گفت تو فهمیدی که داریم در موردت حرف میزنیم که پاشدی رفتی ، من خیلی خجالت کشیدم !
اها اومده بودم اینو برات بنویسم :
امروز مامانم اجازه داد بعد کنکور موهامو رنگ کنم !
از کجا معلوم شاید دیدمت دوباره...
راستی من هر بار میرم کافه قهوه میخورم....
#فاطمه_سادات_هاشمی
نشسته بودی رو گوشه ترین صندلی ِ کافه داشتی قهوه میخوردی .
من قهوه دوست ندارم اما
انقدر خوشم میومد از اون پلیور سرمه ایه که زیر کاپشن چرمت پوشیده بودی و اون قیافه استخوانیت که پشت ته ریش پوشونده بودیش ... پیش خودم داشتم فکر میکردم این دیگه بیست و شش هفت سالش بیشتر نیست ! البته نگین میگفت بزرگ تری ولی به نظر من اونم گول ِ ته ریشت رو خورده بود .
نگین میگفت تو اونقدرا هم خوشگل نیستی ولی جذابی !
البته خودش همیشه میگه پسر خوشگل به درد نمیخوره پسر باید جذاب باشه مثل " تام کروز " یا " کیت هرینگتون "
البته من میگم "کیت هرینگتون " قدش کوتاست !
ولی مهم نیست خوبه دیگه...
من و نگین پنچ شنبه ها بعد از کلاس فیزیک میام این جا یه چیزی بخوریم ولی تو رو تا حالا ندیده بودیم !
به نگین گفتم دلم میخواد وقتی ازدواج کردم شوهرم یه چیزی تو مایه های تو باشه ولی نگین میگفت پسرایی که شکل تو ان دختر معمولی نمیخوان یه چیزی میخوان که به خودشون بیاد ! یه چیزی تو مایه های آیسان جاهد !
آیسان جاهد یه دخترس که تو کلاسای ریاضی سه شنبه ی کانون میشینه سر کلای ما ولی رشتش تجربیه...
موهاشو رنگ کرده همیشه هم دستاش لاک دارن واسه همین ناظممون همش بهش گیر میده ! خوشم بدش نمیاد بهش گیر بدن ، بچه ها میگن اون روز که کیفامونو گشتن یه کیف پر از لوازم آرایش ازش گرفتن !
هفته ی پیش میگفت کنکورشو که بده میخواد دماغشو پیش دوست باباش عمل کنه شماره ی دوست باباشو به منم داد ولی بابای من میگه دماغت چیزیش نیست!
تازه نمیدونه دماغ آیسان از مال من خیلی کوچیک تره !
حالا آیسان رو ول کن !
اون لحظه ای که به من لبخند زدی بعد من قلبم شروع کرد تند تند زدن نمیدونم قیافم چه جوری شده بود ولی نگین بهم گفت انقدر ضایع نباشم !
راستشو بخوای وقتی نگین گفت تو فهمیدی که داریم در موردت حرف میزنیم که پاشدی رفتی ، من خیلی خجالت کشیدم !
اها اومده بودم اینو برات بنویسم :
امروز مامانم اجازه داد بعد کنکور موهامو رنگ کنم !
از کجا معلوم شاید دیدمت دوباره...
راستی من هر بار میرم کافه قهوه میخورم....
#فاطمه_سادات_هاشمی
۸.۰k
۱۱ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.