پارت ۴ رمان funny girls
پارت ۴ رمان funny girls
(تیفانی)
میتسو که اومده بود خونه همش میگفت با ۵ نفر اشنا شدیم سولی هم چون اونجا نبود همش ازش سوال میپرسید (کدوم قیافش عنی بود ، کدوم چلاق بود ، کدوم ناناس بود) همینطوری داشت ادامه میداد که من یه جیغ زدمو به سوالاش خاتمه دادمو رو به میتسو و انا و لیصا کردمو گفتم چیزی هم گیرتون اومد انا شروع کرد و گفت دی اوشون خیلی چش گاو بود لیصام گفت جیمینم عین بز میپرید وسط حرف ادم لامصب شیرین میزد میتسوام گفت چانیم که خیلی هیــــز بود همه یهو گفتن اوه چانیـــــ میتسو هم خندش گرفت و گفت بله چانیــ (سانی) بچه ها همینطوری داشتن زرزر میکردن که رفتم تو اتاقم کپیدم
.
چشامو باز کردمو با قیافه منگل سولی رو به رو شدم این بشر انگاری از رو نمیره یه دونه زدمـ پس گردنش تا ادم شه زکی خیال باطل دستشو گذاشته بود رو گردنش و یه طوری لبخند زده بود که انگار کاری کرده (😀 ) مشکوک نگاش کردم و گفتم چه عن تری خوردی که گفت هیشی به جون تو بلند شدم گفتم بنال چه گوهی خوردی که تا میخواست حرف بزنه هیومین اومد داخل و با دیدن من چهرش قرمز شد فکر کردم گریش گرفته رفتم سمتشو زدم پشتش و گفتم اباجی من چرا گریه داره میکنه یه ثانیه نشد گردنشو کشید بالا و فهمیدم صورتش از خنده قرمز بود (گردنش فلج نشد) گفتم چته که یهو هر دوشون ترکیدن یه داد کشیدمو گفتم چتونه که گفتن صورتت رفتم خودمو تو اینه نگا کردم : سیبیل با گواش سبز ابرو با گواش مشکی لب شتری با گواش ابی گونه با گواش صورتی خودتون تصور کنید😕 😕 😕 عصبی شدم و اسم سولی و با جیغ صدا کردمو نگامو بردم سمت دمپایی خرسیم تا پرتش کنم دیدم نه لیاقتشو نداره همون مجسمه که برام خریده بود رو سمتش پرت کردم (به شکل پی پی بود شوخیم ندارم بوخودا💩 💩 ) که خورد به باسنش و یه جیغ زد و میخواست بره سمت اتاقش که با اتاق من فاصله ای نداشت که پاش به سیم شارژرم گیر کردو با مخ برخورد کرد تو در اتاق دستشو گذاشت رو سرشو دویید تو اتاقش (یعنی سگ جون واقعی به این میگن حالا اگر من بودم از سه ناحیه فلج میشدم) به سمت هیومین برگشتمو نگاش کردم که همچین نگا میکرد انگار داره به دیار باقی میرع اونم سریع بام بای بای کردو اتاق و ترک کرد (سولی) بعد از ضربه ای که به باسن مبارک خورد تا دو ساعت جرعت نکردم از اتاق برم بیرون (البته یک ساعتش دستم رو باسنم بود ای الهی سه نقطه بشی ، ایشالا سگ و گربع ها رو قبرت بشاشن دلم خنک شه ، ایشالا حلواتو سرخاکت خودم پخش کنم همینطوری داشتم برا خودم نفرین میکردم که یهو یادمـ افتاد دقیقا خدا همینایی که گفتمو سر من عن شانس میاره) دیه حوصلم سر رفته بود فقط من و سانی و تیفانی و هیومین خونه بودیم رفتم لباسامو پوشیدمو به سمت اتاق تیفانی رفتمو بهش گفتم بچها با خودش اماده بشن بیان تو ماشین تا بریم شهربازی ، رفتمــ تو ماشینو گوشیمو به کابل وصل کردمو اهنگ و پلی کردم تا اینکه بچه ها بیان (هیومین) داشتم ترشک میخوردم که تیفانی سرشو از در اورد داخل و گفت میخوایم بریم شهربازی لشتو بلند شو یه پارچه ای بپوش و از در رفت بیرون من موندم تو ادب این یعنی اگر خاله کیونسی (مادر تیفانی) یه شتر بدنیا میاورد بیشتر بدرد میخورد تا این الاغ هوفـــــ لباسام : پیرهن سه رنگه زرد ، سفید و مشکیمو پوشیدم با شلوار سفیدو کتونی زرد و کلاه کپ مشکی و بطرف ماشین رفتم ، نزدیک ماشین بودم که صدا اهنگ از همونجام میومد رفتم تو ماشین و گفتم لالش کن که در همون لحظه دیدم گوشیم زنگ میخوره منیجرمون بود همه سرا برگشت طرف من برداشتمشو جواب دادم که گفت سلام دخترم متاسفانه فردا اهنگی که برا کنسرت کمپانی جدید قرار بود اجرا کنین صاحب محل کنسرت اماده نیست و گفته پس فردا بیاین فردا قراره بعضی از مدارک که به شما و ۳ گروه دیه مرتبطه امضا شه حداقل باید سه نفرتون باید برای شرکت در کمپانی جدید و تائید و اینجور چیزا برا فردا باید باشین یه چشم گفتمو خدافسی کردمو تماس و قطع کردم
.
.
.
چطور بود¿¿¿
.
🙊 🙊 🙊
(تیفانی)
میتسو که اومده بود خونه همش میگفت با ۵ نفر اشنا شدیم سولی هم چون اونجا نبود همش ازش سوال میپرسید (کدوم قیافش عنی بود ، کدوم چلاق بود ، کدوم ناناس بود) همینطوری داشت ادامه میداد که من یه جیغ زدمو به سوالاش خاتمه دادمو رو به میتسو و انا و لیصا کردمو گفتم چیزی هم گیرتون اومد انا شروع کرد و گفت دی اوشون خیلی چش گاو بود لیصام گفت جیمینم عین بز میپرید وسط حرف ادم لامصب شیرین میزد میتسوام گفت چانیم که خیلی هیــــز بود همه یهو گفتن اوه چانیـــــ میتسو هم خندش گرفت و گفت بله چانیــ (سانی) بچه ها همینطوری داشتن زرزر میکردن که رفتم تو اتاقم کپیدم
.
چشامو باز کردمو با قیافه منگل سولی رو به رو شدم این بشر انگاری از رو نمیره یه دونه زدمـ پس گردنش تا ادم شه زکی خیال باطل دستشو گذاشته بود رو گردنش و یه طوری لبخند زده بود که انگار کاری کرده (😀 ) مشکوک نگاش کردم و گفتم چه عن تری خوردی که گفت هیشی به جون تو بلند شدم گفتم بنال چه گوهی خوردی که تا میخواست حرف بزنه هیومین اومد داخل و با دیدن من چهرش قرمز شد فکر کردم گریش گرفته رفتم سمتشو زدم پشتش و گفتم اباجی من چرا گریه داره میکنه یه ثانیه نشد گردنشو کشید بالا و فهمیدم صورتش از خنده قرمز بود (گردنش فلج نشد) گفتم چته که یهو هر دوشون ترکیدن یه داد کشیدمو گفتم چتونه که گفتن صورتت رفتم خودمو تو اینه نگا کردم : سیبیل با گواش سبز ابرو با گواش مشکی لب شتری با گواش ابی گونه با گواش صورتی خودتون تصور کنید😕 😕 😕 عصبی شدم و اسم سولی و با جیغ صدا کردمو نگامو بردم سمت دمپایی خرسیم تا پرتش کنم دیدم نه لیاقتشو نداره همون مجسمه که برام خریده بود رو سمتش پرت کردم (به شکل پی پی بود شوخیم ندارم بوخودا💩 💩 ) که خورد به باسنش و یه جیغ زد و میخواست بره سمت اتاقش که با اتاق من فاصله ای نداشت که پاش به سیم شارژرم گیر کردو با مخ برخورد کرد تو در اتاق دستشو گذاشت رو سرشو دویید تو اتاقش (یعنی سگ جون واقعی به این میگن حالا اگر من بودم از سه ناحیه فلج میشدم) به سمت هیومین برگشتمو نگاش کردم که همچین نگا میکرد انگار داره به دیار باقی میرع اونم سریع بام بای بای کردو اتاق و ترک کرد (سولی) بعد از ضربه ای که به باسن مبارک خورد تا دو ساعت جرعت نکردم از اتاق برم بیرون (البته یک ساعتش دستم رو باسنم بود ای الهی سه نقطه بشی ، ایشالا سگ و گربع ها رو قبرت بشاشن دلم خنک شه ، ایشالا حلواتو سرخاکت خودم پخش کنم همینطوری داشتم برا خودم نفرین میکردم که یهو یادمـ افتاد دقیقا خدا همینایی که گفتمو سر من عن شانس میاره) دیه حوصلم سر رفته بود فقط من و سانی و تیفانی و هیومین خونه بودیم رفتم لباسامو پوشیدمو به سمت اتاق تیفانی رفتمو بهش گفتم بچها با خودش اماده بشن بیان تو ماشین تا بریم شهربازی ، رفتمــ تو ماشینو گوشیمو به کابل وصل کردمو اهنگ و پلی کردم تا اینکه بچه ها بیان (هیومین) داشتم ترشک میخوردم که تیفانی سرشو از در اورد داخل و گفت میخوایم بریم شهربازی لشتو بلند شو یه پارچه ای بپوش و از در رفت بیرون من موندم تو ادب این یعنی اگر خاله کیونسی (مادر تیفانی) یه شتر بدنیا میاورد بیشتر بدرد میخورد تا این الاغ هوفـــــ لباسام : پیرهن سه رنگه زرد ، سفید و مشکیمو پوشیدم با شلوار سفیدو کتونی زرد و کلاه کپ مشکی و بطرف ماشین رفتم ، نزدیک ماشین بودم که صدا اهنگ از همونجام میومد رفتم تو ماشین و گفتم لالش کن که در همون لحظه دیدم گوشیم زنگ میخوره منیجرمون بود همه سرا برگشت طرف من برداشتمشو جواب دادم که گفت سلام دخترم متاسفانه فردا اهنگی که برا کنسرت کمپانی جدید قرار بود اجرا کنین صاحب محل کنسرت اماده نیست و گفته پس فردا بیاین فردا قراره بعضی از مدارک که به شما و ۳ گروه دیه مرتبطه امضا شه حداقل باید سه نفرتون باید برای شرکت در کمپانی جدید و تائید و اینجور چیزا برا فردا باید باشین یه چشم گفتمو خدافسی کردمو تماس و قطع کردم
.
.
.
چطور بود¿¿¿
.
🙊 🙊 🙊
۱۰.۹k
۲۹ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.