پارت ۵
پارت ۵#
من* اسلحه بوده که بوده اصن انتهاری هم اگه نو کیفم باشه حق نداشتی کیفمو چک کنی
افسره*حرف دهنتو بفهم وقتی رفتی زندان اونوقت میفهمی
< اگه الان میخواستم خودمو معرفی کنم دیگه نمیگم اونجا حساب این مردک رو میرسم>
سربازی اومد سمتمون گفت* یالا برین سوار ماشین بشید
روژی با سرتقی گفت* ما با ماشین شما نمیایم باماشین خودمون میایم درثانی جرممون هنوز مشخص نشده شما اصلا رفتارتون درست نیست
خودم سوار ماشین شدم رو به روژی گفتم* بیخیال فعلا بیا سوار شو اداره اگاهی مشخص میشه
اونم اومد سوار شد یه سربازم اومد همراه ما که مثلا فرار نکنیم هع ولی همشون تعجب کرده بودن از رفتار ما
حرکت کردیم و بعد از چند مین جلوی اداره اگاهی نگه داشتیم و منو روژی و سربازه پیاده شدیم و رفتیم داخل و روی صندلی نشستیم
گوشیمو از تو کیفم دراوردم ویه اس به بابا دادم که نگران نشه کمی دیر میایم . مثه اینکه افسر شیفت یه سروان بود
اومد رو به ما گفت *اسمتون چیه؟.من* سرگرد رویا رادفر. روژی*سروان روژینا . تا اینو گفتیم چشمای افسری و سربازه گرد شد و رنگشون
پرید. منو روژی ایستادیم همشون احترام گذاشتن و سروان *عذر میخوام ولی چرا از اول خودتونو معرفی نکردین که سو تفاهم پیش نیاد
پوزخندی زدم و به افسره اشاره کردم و گفتم* مگه ایشون محلت حرف زدن به ما دادن و بدون دونستن اینکه ما مجرم هستیم یانه به ما
به احترامی کردن که البته بی ادبیه ایشون رو بی جواب نمیزارم . سروانه خواست چیزی بگه نزاشتم و گفتم* اسلحه های مارو بدین که دیرمون
شده .سربازه کلت هامون رو تحویلمون داد و رفتیم سوار ماشین شدیم و هردو ساکت بودیم و سکوت ماشینو میشکست بعد از 30مین رسیدیم
خونه ماشینو پارک مردم و هردو پیاده شدیم و رفتیم داخل. رامتین#تو کافه با بچه ها نشسته بودیم صحبت میکردیم که چشمم به میز رو به رویی
افتاد همون دخترا بودن که قراره باهاشون بریم معموریت .امیر رفیقم خطاب به ما گفت* خب معموریت جدید چی شد؟.من*هیچی یه معوریت
3ماهه هست البته ما تنها نیستیم.رامین با لحن شیطونی ادامه داد* دوتا دخترم همراهمون هستن. اقا تا اینو گفت همه نیششون باز و لبخند خبیثی
زدن. امیر و رهام گفتن* جووون چه معموریتی بشه این. همه خندیدن که گفتم* خفه منحرفا.رامین باهمون نیش باز گفت* تازه قراره
زوج زوج باشیم و بعد یه چشمک زد که همه خندیدن.شهاب* خدا این معموریتا نصیب ما کنه. من* الهیییی.سهراب* راستی شهاب اون رفیقت
بود که گفتی عاشق شده کارش به کجا رسید بنده خدا؟. شهاب* کوروش بنده خدا هیچی هنوز یه مدت دنبال دختره بود بعد کاشف به عمل اومد
طرف پلیسه مثه اینکه محل سگ هم به پسررا نمیده دیگه هیچی بعد یه مدت دختره غیبش میزنه و امروز خمیلی اتفاقی دختره رو میبینه
امیر*حتما دختره جیم فنگ میزنه الفرار نه؟ . شهاب* نه بابا اصلا از اون شیر زناست هیچی خیلی ریلکلس از جلوی این کوروش طفلکی رد
شدن اصن انگار وجود نداره .کیارش * اوه اوه زد بدبختو با دیوار یکی کرد که .ارمین* خداکنه حل بشه قضیه شون. با نزدیک شدن دختره
اسمش فکر رویا بود اره ببه ما خیلی تعجب کردم دقیقااومد سمتم و گوشی رو گرفت طرفم و با صدای سردی گفت* با شما کار دارن
یه تای ابرومو دادم بالا و گوشیو رو ازش گرفتم و یه نگاه انداختم سیو شده بود عمو مسعود ولی عکس سرهنگ مظفری بود صحبت کردم
من* الو سلام.سرهنگ*سلام رامتین جان خوبی؟.من* ممنونم شما خوبید؟. سرهنگ* تشکر راستش هرچی به گوشی خودت و رامین تماس
گرفتم جواب ندادین . من* عذرمیخوام گوشیم رو سایلنت بود گوشی رامینم خاموش شده بود.سرهنگ*اشکال نداره من اتفاقی زنگ زدم به
رویا که گفت شما اونجایید و اینکه کارم فردا صبح اول بیاید اداره پرونده ایی که دیروز بهت گفتم رو بردارین بعدبرید فرماندهی
من*اطاعت قربان.و گوشی رو قطع کردم دیدم دختره کلت گذاشته رو پیشونی کیارش وصورت کیارش از خشم سرخ شده واخمای رویاهم توهم
رفته . مثه اینکه کیارش باز یه کرمی ریخته اوه اوخ مشخصه این دفعه کارش ساختس.رویا یهو برگشت رو به رامین گفت* جناب سروان
برای این رفیقتون یه قلاده بگیرین تا یهو رم نکنه یکیو رو گاز بگیره بقیه هم مثلش هاری بگیرن . اوه تا اینو گفت از خنده تا داشتم هلاک میشدم
رامینم معلوم بود بزور خودشو گرفته البته قیافه بقیه دسته کمی از ما نداشتا رامین گفت * بله حتما رویا گوشیششو برداشت و همراه دوستاش رفتن
اول رامین پوقی زد زیر خنده و بقیه همراهیش کردن . کیارش رو به هممون چشم غره رفت و با حرص گفت* خفه شید دیگه
سپهر* خخخخ یعنی ایول به دختره دمش گرم خوب دهن کیا رو بستا ولی خداییش خوشگل بود.
امیر* اره ولی لامصب چه جذبه ایی داشتا چهارتا داد دیگه میزد کیارش خودشو به گند میکشید خخخخخ
زدیم زیر خنده.رهام* رامتین از همکاراتون بود؟ اخه اسلحه
من* اسلحه بوده که بوده اصن انتهاری هم اگه نو کیفم باشه حق نداشتی کیفمو چک کنی
افسره*حرف دهنتو بفهم وقتی رفتی زندان اونوقت میفهمی
< اگه الان میخواستم خودمو معرفی کنم دیگه نمیگم اونجا حساب این مردک رو میرسم>
سربازی اومد سمتمون گفت* یالا برین سوار ماشین بشید
روژی با سرتقی گفت* ما با ماشین شما نمیایم باماشین خودمون میایم درثانی جرممون هنوز مشخص نشده شما اصلا رفتارتون درست نیست
خودم سوار ماشین شدم رو به روژی گفتم* بیخیال فعلا بیا سوار شو اداره اگاهی مشخص میشه
اونم اومد سوار شد یه سربازم اومد همراه ما که مثلا فرار نکنیم هع ولی همشون تعجب کرده بودن از رفتار ما
حرکت کردیم و بعد از چند مین جلوی اداره اگاهی نگه داشتیم و منو روژی و سربازه پیاده شدیم و رفتیم داخل و روی صندلی نشستیم
گوشیمو از تو کیفم دراوردم ویه اس به بابا دادم که نگران نشه کمی دیر میایم . مثه اینکه افسر شیفت یه سروان بود
اومد رو به ما گفت *اسمتون چیه؟.من* سرگرد رویا رادفر. روژی*سروان روژینا . تا اینو گفتیم چشمای افسری و سربازه گرد شد و رنگشون
پرید. منو روژی ایستادیم همشون احترام گذاشتن و سروان *عذر میخوام ولی چرا از اول خودتونو معرفی نکردین که سو تفاهم پیش نیاد
پوزخندی زدم و به افسره اشاره کردم و گفتم* مگه ایشون محلت حرف زدن به ما دادن و بدون دونستن اینکه ما مجرم هستیم یانه به ما
به احترامی کردن که البته بی ادبیه ایشون رو بی جواب نمیزارم . سروانه خواست چیزی بگه نزاشتم و گفتم* اسلحه های مارو بدین که دیرمون
شده .سربازه کلت هامون رو تحویلمون داد و رفتیم سوار ماشین شدیم و هردو ساکت بودیم و سکوت ماشینو میشکست بعد از 30مین رسیدیم
خونه ماشینو پارک مردم و هردو پیاده شدیم و رفتیم داخل. رامتین#تو کافه با بچه ها نشسته بودیم صحبت میکردیم که چشمم به میز رو به رویی
افتاد همون دخترا بودن که قراره باهاشون بریم معموریت .امیر رفیقم خطاب به ما گفت* خب معموریت جدید چی شد؟.من*هیچی یه معوریت
3ماهه هست البته ما تنها نیستیم.رامین با لحن شیطونی ادامه داد* دوتا دخترم همراهمون هستن. اقا تا اینو گفت همه نیششون باز و لبخند خبیثی
زدن. امیر و رهام گفتن* جووون چه معموریتی بشه این. همه خندیدن که گفتم* خفه منحرفا.رامین باهمون نیش باز گفت* تازه قراره
زوج زوج باشیم و بعد یه چشمک زد که همه خندیدن.شهاب* خدا این معموریتا نصیب ما کنه. من* الهیییی.سهراب* راستی شهاب اون رفیقت
بود که گفتی عاشق شده کارش به کجا رسید بنده خدا؟. شهاب* کوروش بنده خدا هیچی هنوز یه مدت دنبال دختره بود بعد کاشف به عمل اومد
طرف پلیسه مثه اینکه محل سگ هم به پسررا نمیده دیگه هیچی بعد یه مدت دختره غیبش میزنه و امروز خمیلی اتفاقی دختره رو میبینه
امیر*حتما دختره جیم فنگ میزنه الفرار نه؟ . شهاب* نه بابا اصلا از اون شیر زناست هیچی خیلی ریلکلس از جلوی این کوروش طفلکی رد
شدن اصن انگار وجود نداره .کیارش * اوه اوه زد بدبختو با دیوار یکی کرد که .ارمین* خداکنه حل بشه قضیه شون. با نزدیک شدن دختره
اسمش فکر رویا بود اره ببه ما خیلی تعجب کردم دقیقااومد سمتم و گوشی رو گرفت طرفم و با صدای سردی گفت* با شما کار دارن
یه تای ابرومو دادم بالا و گوشیو رو ازش گرفتم و یه نگاه انداختم سیو شده بود عمو مسعود ولی عکس سرهنگ مظفری بود صحبت کردم
من* الو سلام.سرهنگ*سلام رامتین جان خوبی؟.من* ممنونم شما خوبید؟. سرهنگ* تشکر راستش هرچی به گوشی خودت و رامین تماس
گرفتم جواب ندادین . من* عذرمیخوام گوشیم رو سایلنت بود گوشی رامینم خاموش شده بود.سرهنگ*اشکال نداره من اتفاقی زنگ زدم به
رویا که گفت شما اونجایید و اینکه کارم فردا صبح اول بیاید اداره پرونده ایی که دیروز بهت گفتم رو بردارین بعدبرید فرماندهی
من*اطاعت قربان.و گوشی رو قطع کردم دیدم دختره کلت گذاشته رو پیشونی کیارش وصورت کیارش از خشم سرخ شده واخمای رویاهم توهم
رفته . مثه اینکه کیارش باز یه کرمی ریخته اوه اوخ مشخصه این دفعه کارش ساختس.رویا یهو برگشت رو به رامین گفت* جناب سروان
برای این رفیقتون یه قلاده بگیرین تا یهو رم نکنه یکیو رو گاز بگیره بقیه هم مثلش هاری بگیرن . اوه تا اینو گفت از خنده تا داشتم هلاک میشدم
رامینم معلوم بود بزور خودشو گرفته البته قیافه بقیه دسته کمی از ما نداشتا رامین گفت * بله حتما رویا گوشیششو برداشت و همراه دوستاش رفتن
اول رامین پوقی زد زیر خنده و بقیه همراهیش کردن . کیارش رو به هممون چشم غره رفت و با حرص گفت* خفه شید دیگه
سپهر* خخخخ یعنی ایول به دختره دمش گرم خوب دهن کیا رو بستا ولی خداییش خوشگل بود.
امیر* اره ولی لامصب چه جذبه ایی داشتا چهارتا داد دیگه میزد کیارش خودشو به گند میکشید خخخخخ
زدیم زیر خنده.رهام* رامتین از همکاراتون بود؟ اخه اسلحه
۵۱.۲k
۱۶ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.