غریبه آشنا
#غریبه_آشنا
#پارت_اول
چشمامو باز کردم،سرم تیر میکشید،صداهای مبهم میاد،اینجا کجاست؟ -خانم،خانم،حالتون خوبه...چشماتونو بازکنید... +اینجا کـ ـ ـجاست؟شما کـ ـ ـی هستید؟مـ ـ ـن اینجا چیکار میکنم؟ -اسمتون رو یادتون میاد؟ +اسمم...مـ ـن...من اسممو نمیدونم...اسمم...اسم من چیه؟ -خانم پرستار به خانوادشون اطلاع بدید بیان،شاید پدر مادرشو یادش اومد... پدر مادرم؟!چرا هیچی یادم نیست؟سرم چرا درد میکنه؟چی شده؟چرا پام تو گچه؟ _ئونسو دخترم،عززیز دلم،حالت خوبه؟ این زنه کیه؟چرا به من میگه دخترم؟من که نمیشناسمش؟اون مرده کیه؟چرا اینطوری نگام میکنه؟زنه اومد جلو تا دستمو بگیره...اه نمیخوام بهم دست بزنه،من ک نمیدونم اون کیه...چرا عقب نمیره؟؟؟داد زدم: +به من دست نززززززن...برو عقب....برووو...نیا اینجا.... شروع کردم به گریه کردن.... الان از روزی که به هوش اومدم یک هفته میگذره،اینا میگن 3 ماه داخل کما بودم...هنوز هیچی یادم نیومده...میگن اسمم ئونسو...هروقت اون مرد و زن رو میبنم بیشتر حالم بد میشه...اونا همش اصرار میکنن که من باهاشون برم،ولی من که نمیدونم اونا کین... صدای آهنگ میاد،چقدر آشناست برام...صدای خواننده...چه صدای آشنایی...خواستم از جام بلند شم برم بیرون ببینم چه خبر،ولی نمیتونستم،پام توی گچ بود کمک میخواستم...زنگ کنار تخت رو زدم تا پرستار بیاد بهم کمک کنه... -بله،کاری داری؟ +اون...اون صدا.... -اذیتت میکنه؟ +نه نه...اون کیه؟صداش آشناست میخوام بدونم کیه... -خدای من!واقعا صداشو یادت اومده...این نشونه خوبیه...بزار کمکت کنم بریم ببینیم... پرستار همونطوری که داشت کمکم میکرد برام میگفت که اون صدا برای کیه... -اون بیون بکهیونه،یه خواننده معروفه...الان توی یه برنامه اجرای زنده داره...همه دارن از تلوزیون بخش نگاهش میکنن.... رسیدیم کنار بقیه...پرستار کمکم کرد تا روی صندلی نشستم...اون پسره...اون خوانده...بیون...بکهیون...اون برام آشناست...صداش...چهرش...همه چیزش... آخ...آخ...سرم...سرم تیر کشید و به دنیای خواب فرو رفتم....توی خواب دیدمش...خودش بود...روی استیج بود...چند نفر هم پیشش بودن...جمعیت زیادی اونجا بود...همه جیغ میزدن...یهو بکهیون با یه دوربین و یه عکس امضا شده از خودش و یه عروسک کوچولو که شبیه خودش بود و یه شاخه گل اومد سمت جمعیت و گفت:میخوام اینا رو به یکی از فنا بدم و باهاش عکس بندازم...نگاهی به جمعیت کرد و به سمت من اومد...همه چی رو مثل یک فیلم میدیم...من چقدر خوشحال بودم...خوشحالیشو حتی الان هم قلبم حس میکنه...اون پرسید اسمت چیه؟+من ئونسو هستم اوپا و احترام گذاشتم،اون هم متقابلا احترام گذاشت وهمه چیزا رو دستم داد و گفت که خیلی دوستتم داره و خوشحاله که منو میبینه و من یکی از طرفداراش هستم و با من عکس انداخت و گفت بعد از تموم شدن کنسرت منتظرش بمونم تا بهم بده... -خانم...خانم...چشماتو باز کن...حالت بهتره...چی شدی یهو.... ازوخواب بیدار شدم...چی...نه نه ...همش خواب بود...من توی بیمارستانم...کارام دست خودم نبود...همش داد میزدم... +چرا بیدارم کردیییی...من دیدم ...بکهیونو دیدم...اون اون بهم گفت منتظرش بمونم تا بهم عکسمو بده....چرا نزاشتتتیییی بخووااااببمممم...میخوام برم اونجا...اونجا که تو خوابم بود...اونجا که بکهیون بود... خواستم از تخت بیام پایین ولی نمیتونستم...سرم به دستم بود خواستم درش بیارم ولی جلومو گرفتن و یه سرنگ به سرم زدن طولی نکشید تا دوباره آروم شدم و خوابیدم....
کاری از نویسنده گروه نویسندگان:
@forough_wolf
#Gharibeyeh_ashena
#exo_my_planet
#exo
#پارت_اول
چشمامو باز کردم،سرم تیر میکشید،صداهای مبهم میاد،اینجا کجاست؟ -خانم،خانم،حالتون خوبه...چشماتونو بازکنید... +اینجا کـ ـ ـجاست؟شما کـ ـ ـی هستید؟مـ ـ ـن اینجا چیکار میکنم؟ -اسمتون رو یادتون میاد؟ +اسمم...مـ ـن...من اسممو نمیدونم...اسمم...اسم من چیه؟ -خانم پرستار به خانوادشون اطلاع بدید بیان،شاید پدر مادرشو یادش اومد... پدر مادرم؟!چرا هیچی یادم نیست؟سرم چرا درد میکنه؟چی شده؟چرا پام تو گچه؟ _ئونسو دخترم،عززیز دلم،حالت خوبه؟ این زنه کیه؟چرا به من میگه دخترم؟من که نمیشناسمش؟اون مرده کیه؟چرا اینطوری نگام میکنه؟زنه اومد جلو تا دستمو بگیره...اه نمیخوام بهم دست بزنه،من ک نمیدونم اون کیه...چرا عقب نمیره؟؟؟داد زدم: +به من دست نززززززن...برو عقب....برووو...نیا اینجا.... شروع کردم به گریه کردن.... الان از روزی که به هوش اومدم یک هفته میگذره،اینا میگن 3 ماه داخل کما بودم...هنوز هیچی یادم نیومده...میگن اسمم ئونسو...هروقت اون مرد و زن رو میبنم بیشتر حالم بد میشه...اونا همش اصرار میکنن که من باهاشون برم،ولی من که نمیدونم اونا کین... صدای آهنگ میاد،چقدر آشناست برام...صدای خواننده...چه صدای آشنایی...خواستم از جام بلند شم برم بیرون ببینم چه خبر،ولی نمیتونستم،پام توی گچ بود کمک میخواستم...زنگ کنار تخت رو زدم تا پرستار بیاد بهم کمک کنه... -بله،کاری داری؟ +اون...اون صدا.... -اذیتت میکنه؟ +نه نه...اون کیه؟صداش آشناست میخوام بدونم کیه... -خدای من!واقعا صداشو یادت اومده...این نشونه خوبیه...بزار کمکت کنم بریم ببینیم... پرستار همونطوری که داشت کمکم میکرد برام میگفت که اون صدا برای کیه... -اون بیون بکهیونه،یه خواننده معروفه...الان توی یه برنامه اجرای زنده داره...همه دارن از تلوزیون بخش نگاهش میکنن.... رسیدیم کنار بقیه...پرستار کمکم کرد تا روی صندلی نشستم...اون پسره...اون خوانده...بیون...بکهیون...اون برام آشناست...صداش...چهرش...همه چیزش... آخ...آخ...سرم...سرم تیر کشید و به دنیای خواب فرو رفتم....توی خواب دیدمش...خودش بود...روی استیج بود...چند نفر هم پیشش بودن...جمعیت زیادی اونجا بود...همه جیغ میزدن...یهو بکهیون با یه دوربین و یه عکس امضا شده از خودش و یه عروسک کوچولو که شبیه خودش بود و یه شاخه گل اومد سمت جمعیت و گفت:میخوام اینا رو به یکی از فنا بدم و باهاش عکس بندازم...نگاهی به جمعیت کرد و به سمت من اومد...همه چی رو مثل یک فیلم میدیم...من چقدر خوشحال بودم...خوشحالیشو حتی الان هم قلبم حس میکنه...اون پرسید اسمت چیه؟+من ئونسو هستم اوپا و احترام گذاشتم،اون هم متقابلا احترام گذاشت وهمه چیزا رو دستم داد و گفت که خیلی دوستتم داره و خوشحاله که منو میبینه و من یکی از طرفداراش هستم و با من عکس انداخت و گفت بعد از تموم شدن کنسرت منتظرش بمونم تا بهم بده... -خانم...خانم...چشماتو باز کن...حالت بهتره...چی شدی یهو.... ازوخواب بیدار شدم...چی...نه نه ...همش خواب بود...من توی بیمارستانم...کارام دست خودم نبود...همش داد میزدم... +چرا بیدارم کردیییی...من دیدم ...بکهیونو دیدم...اون اون بهم گفت منتظرش بمونم تا بهم عکسمو بده....چرا نزاشتتتیییی بخووااااببمممم...میخوام برم اونجا...اونجا که تو خوابم بود...اونجا که بکهیون بود... خواستم از تخت بیام پایین ولی نمیتونستم...سرم به دستم بود خواستم درش بیارم ولی جلومو گرفتن و یه سرنگ به سرم زدن طولی نکشید تا دوباره آروم شدم و خوابیدم....
کاری از نویسنده گروه نویسندگان:
@forough_wolf
#Gharibeyeh_ashena
#exo_my_planet
#exo
۱۲.۴k
۱۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.