در همسایگی گودزیلا 5
در همسایگی گودزیلا 5
باهم وارد کافی شاپ شدیم.غلغله بود!!!انقدر شلوغ بود که جا برای سوزن انداختن نبود،چه برسه به نشستن!!!مرده شور گودزیلارو ببرن.این جام جائه مارو آورده؟!!یه پسرفشن بایه تیپ معمولی به سمت ما اومد وبارادوین وامیر دست داد.به من و ارغوان هم سلام کرد.لبخندی زدو روبه رادوین گفت:به!!!چه عجب!!آقارادوین...راه گم کردی؟!رادوین لبخندی زدوگفت:کسری خودت می دونی که چقدر سرم شلوغه.کارای شرکت،پایان نامه دانشگاه...اون پسره که تازه فهمیدم اسمش کسری ست،وسط حرفش پرید وباخنده گفت:دوست دخترات.رادوین خندیدوگفت:آره اونارو داشت یادم می رفت.کسری- میگم رادوین توکه انقدر دوست دختر داری،اگه هرروز بایکیشون بیای اینجا من پولدار میشما!!!رادوین خندیدوگفت:چشم.حتما باخانومای محترمه تشریف میاریم.فعلا بذار بریم بشینیم یه چیزی بخوریم تابعد.وچشمکی زدو ادامه داد:اما اینجا خیلی شلوغه.ما میریم همون جای همیشگی.کسری لبخندی زدو ماروبه سمت راه پله راهنمایی کرد.ازراه پله بالا رفیتم ورسیدیم به یه فضای کوچیک ودنج.دوتا میز صندلی بیشترنداشت.هیچ کس نبود.اصلا انگار این بالا جدا از اون پایین بود.اونجا شلوغ،اینجاخلوت.رادوین اشاره ای به صندلی هاکردوبالبخندی روی لبش،روبه امیروارغوان گفت:بفرمایید!!ارغوان وامیر کنار هم نشستن.منم خواستم برم کنار ارغوان بشینم که صدای رادوین دوباره رفت رومخم:- بابا دودیقه این بیچاره هارو تنهابذار باهم اختلات کنن.بیامابریم اونجا بشینیم.وبه اون یکی میز وصندلی که بافاصله ازاین یکی میز بود،اشاره کرد.ارغوان روبه رادوین گفت:نه.نمی خواد.شمام همین جا بشینید دیگه.رادوین همون طورکه ایستاده بود، لبخندی زدوگفت:نفرمایید این حرف و.تجربه نشون داده که دوتاکفتر عاشق اگه تنهاباشن خیلی بیشتر بهشون خوش می گذره.وصدای کسری درجواب رادوین اومد:- توام که تهِ تجربه!!!همه خندیدن.وکسری بالبخندی روی لبش روبه ما گفت:چی میل دارین براتون بیارم؟امیروارغوان،قهوه فرانسه وکیک سفارش دادن.پاهام خشک شده بود!!!سنگ قبرت وبشورم رادوین!!!خب منم می نشستم دیگه!بعداز اون،کسری روبه من کردوگفت:شماچی میل دارین؟یه ذره فکرکردم...من که قهوه دوست ندارم،چرت وپرتای دیگه رو هم که نمی شناسم واسمشون و بلد نیستم...حالا .چی بخورم؟!آهان.یافتم.بستنی!!!فقط همین؟!نه بابا...چی چی و فقط همین؟مگه اری چند بار قراره واسه عروسیش به من شیرینی بده؟!تادلم بخواد سفارش میدم.روبه کسری گفتم:شما اینجا بستنی دارین؟!!کسری لبخندی زدوگفت:بستنیم داریم.کدوم نوعش و می خواین؟- هرکدوم که خوشمزه تره.کسری باخنده گفت:چشم.حتما براتون میارم.امر دیگه ای نیست؟نیشم و بازکردم وگفتم:چرا نیست؟!بنویسید یادتون نره.یه بستنی از همون خوشمزه هاکه خودتون گفتین،یه آیس پک شکلاتی،یه کیک خامه ای که روش باشکلات تزئین شده باشه...کسری باتعجب به من خیره شده بود.نه فقط کسری بلکه هم امیر هم اری وهم گودزیلا!!!لبخندی زدم وادامه دادم:- یه آب پرتقالم می خوام.ارغوان خندیدوگفت:رودل نکنی یه وخ رها؟!مال مفت گیر آوردی؟لبخندی زدم وگفتم:پس چی که مال مفت گیر آوردم؟!!مگه من قراره چندبار شیرینی عروسی دوستم و بخورم؟امیرو ارغوان وکسری خندیدن ولی رادوین هنوزم باتعجب به من خیره شده بود.پشت چشمی براش نازک کردم و محلش ندادم.کسری روبه رادوین گفت:توچی می خوری رادوین؟رادوین باچشمای گشاد شده از تعجبش گفت:یه لیوان آب برای من بیار.کسری باتعجب گفت:آب؟!- آره.آب.کسری باشه ای گفت ومی خواست بره که من یه چیزی زد به سرم.روبه کسری گفتم:آقاکسری.ببخشید.کسری به سمتم برگشت ودرحالی که سعی داشت خنده اش و جمع کنه،گفت:امردیگه ای داشتین؟لبخندی زدم وگفتم:بله.اگه میشه.یه دونه چترم برام بیارین.باتعجب گفت:چتر؟!- آره دیگه ازاین چترا که می ذارن روبستنیا.یهو امیر وارغوان وکسری ازخنده ترکیدن.کسری لابه لای خنده هاش باشه ای گفت ورفت پایین.ارغوان باخنده گفت:تواون همه سفارشی و که دادی می خوای بخوری رها؟!- اوهوم.این بار رادوین که تااون لحظه ساکت بود،گفت:تواز قحطی اومدی ؟پوزخندی زدم وگفتم:خسیس توقرار نیست پولش و بدی که!!! امیر می خواد بده.درضمن عروسی دوستمه،دلم می خواد هرچی که خواستم سفارش بدم.رادوین پوزخندی زدوچیزی نگفت.امیر لبخندی زدوگفت:خودم همش و حساب می کنم.رادوین و بیخیال.خوب کردی این همه سفارش دادی...نوش جونت!!لبخندی زدم وچیزی نگفتم.بعدازچندلحظه روبه امیروارغوان گفتم:- چون شما امروز به من حال دادین،منم می خوام بهتون حال بدم و تنهاتون بذارم.وبراشون دستی تکون دادم وکیف به دست به سمت میزکناری رفتم و روی صندلی نشستم.رادوینم یه چیزی به امیر گفت واومد روبروی من نشست وچشمای عسلیش ودوختب ه من...زل زد بودبهم ونگاهش یه سانت این ورواون ور نمی شد!!وا؟!!این چرا اینجوری به من نگاه می کنه؟ایش!!!!سعی کردم بهش ت
باهم وارد کافی شاپ شدیم.غلغله بود!!!انقدر شلوغ بود که جا برای سوزن انداختن نبود،چه برسه به نشستن!!!مرده شور گودزیلارو ببرن.این جام جائه مارو آورده؟!!یه پسرفشن بایه تیپ معمولی به سمت ما اومد وبارادوین وامیر دست داد.به من و ارغوان هم سلام کرد.لبخندی زدو روبه رادوین گفت:به!!!چه عجب!!آقارادوین...راه گم کردی؟!رادوین لبخندی زدوگفت:کسری خودت می دونی که چقدر سرم شلوغه.کارای شرکت،پایان نامه دانشگاه...اون پسره که تازه فهمیدم اسمش کسری ست،وسط حرفش پرید وباخنده گفت:دوست دخترات.رادوین خندیدوگفت:آره اونارو داشت یادم می رفت.کسری- میگم رادوین توکه انقدر دوست دختر داری،اگه هرروز بایکیشون بیای اینجا من پولدار میشما!!!رادوین خندیدوگفت:چشم.حتما باخانومای محترمه تشریف میاریم.فعلا بذار بریم بشینیم یه چیزی بخوریم تابعد.وچشمکی زدو ادامه داد:اما اینجا خیلی شلوغه.ما میریم همون جای همیشگی.کسری لبخندی زدو ماروبه سمت راه پله راهنمایی کرد.ازراه پله بالا رفیتم ورسیدیم به یه فضای کوچیک ودنج.دوتا میز صندلی بیشترنداشت.هیچ کس نبود.اصلا انگار این بالا جدا از اون پایین بود.اونجا شلوغ،اینجاخلوت.رادوین اشاره ای به صندلی هاکردوبالبخندی روی لبش،روبه امیروارغوان گفت:بفرمایید!!ارغوان وامیر کنار هم نشستن.منم خواستم برم کنار ارغوان بشینم که صدای رادوین دوباره رفت رومخم:- بابا دودیقه این بیچاره هارو تنهابذار باهم اختلات کنن.بیامابریم اونجا بشینیم.وبه اون یکی میز وصندلی که بافاصله ازاین یکی میز بود،اشاره کرد.ارغوان روبه رادوین گفت:نه.نمی خواد.شمام همین جا بشینید دیگه.رادوین همون طورکه ایستاده بود، لبخندی زدوگفت:نفرمایید این حرف و.تجربه نشون داده که دوتاکفتر عاشق اگه تنهاباشن خیلی بیشتر بهشون خوش می گذره.وصدای کسری درجواب رادوین اومد:- توام که تهِ تجربه!!!همه خندیدن.وکسری بالبخندی روی لبش روبه ما گفت:چی میل دارین براتون بیارم؟امیروارغوان،قهوه فرانسه وکیک سفارش دادن.پاهام خشک شده بود!!!سنگ قبرت وبشورم رادوین!!!خب منم می نشستم دیگه!بعداز اون،کسری روبه من کردوگفت:شماچی میل دارین؟یه ذره فکرکردم...من که قهوه دوست ندارم،چرت وپرتای دیگه رو هم که نمی شناسم واسمشون و بلد نیستم...حالا .چی بخورم؟!آهان.یافتم.بستنی!!!فقط همین؟!نه بابا...چی چی و فقط همین؟مگه اری چند بار قراره واسه عروسیش به من شیرینی بده؟!تادلم بخواد سفارش میدم.روبه کسری گفتم:شما اینجا بستنی دارین؟!!کسری لبخندی زدوگفت:بستنیم داریم.کدوم نوعش و می خواین؟- هرکدوم که خوشمزه تره.کسری باخنده گفت:چشم.حتما براتون میارم.امر دیگه ای نیست؟نیشم و بازکردم وگفتم:چرا نیست؟!بنویسید یادتون نره.یه بستنی از همون خوشمزه هاکه خودتون گفتین،یه آیس پک شکلاتی،یه کیک خامه ای که روش باشکلات تزئین شده باشه...کسری باتعجب به من خیره شده بود.نه فقط کسری بلکه هم امیر هم اری وهم گودزیلا!!!لبخندی زدم وادامه دادم:- یه آب پرتقالم می خوام.ارغوان خندیدوگفت:رودل نکنی یه وخ رها؟!مال مفت گیر آوردی؟لبخندی زدم وگفتم:پس چی که مال مفت گیر آوردم؟!!مگه من قراره چندبار شیرینی عروسی دوستم و بخورم؟امیرو ارغوان وکسری خندیدن ولی رادوین هنوزم باتعجب به من خیره شده بود.پشت چشمی براش نازک کردم و محلش ندادم.کسری روبه رادوین گفت:توچی می خوری رادوین؟رادوین باچشمای گشاد شده از تعجبش گفت:یه لیوان آب برای من بیار.کسری باتعجب گفت:آب؟!- آره.آب.کسری باشه ای گفت ومی خواست بره که من یه چیزی زد به سرم.روبه کسری گفتم:آقاکسری.ببخشید.کسری به سمتم برگشت ودرحالی که سعی داشت خنده اش و جمع کنه،گفت:امردیگه ای داشتین؟لبخندی زدم وگفتم:بله.اگه میشه.یه دونه چترم برام بیارین.باتعجب گفت:چتر؟!- آره دیگه ازاین چترا که می ذارن روبستنیا.یهو امیر وارغوان وکسری ازخنده ترکیدن.کسری لابه لای خنده هاش باشه ای گفت ورفت پایین.ارغوان باخنده گفت:تواون همه سفارشی و که دادی می خوای بخوری رها؟!- اوهوم.این بار رادوین که تااون لحظه ساکت بود،گفت:تواز قحطی اومدی ؟پوزخندی زدم وگفتم:خسیس توقرار نیست پولش و بدی که!!! امیر می خواد بده.درضمن عروسی دوستمه،دلم می خواد هرچی که خواستم سفارش بدم.رادوین پوزخندی زدوچیزی نگفت.امیر لبخندی زدوگفت:خودم همش و حساب می کنم.رادوین و بیخیال.خوب کردی این همه سفارش دادی...نوش جونت!!لبخندی زدم وچیزی نگفتم.بعدازچندلحظه روبه امیروارغوان گفتم:- چون شما امروز به من حال دادین،منم می خوام بهتون حال بدم و تنهاتون بذارم.وبراشون دستی تکون دادم وکیف به دست به سمت میزکناری رفتم و روی صندلی نشستم.رادوینم یه چیزی به امیر گفت واومد روبروی من نشست وچشمای عسلیش ودوختب ه من...زل زد بودبهم ونگاهش یه سانت این ورواون ور نمی شد!!وا؟!!این چرا اینجوری به من نگاه می کنه؟ایش!!!!سعی کردم بهش ت
۱۱۲.۳k
۰۹ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.