در همسایگی گودزیلا 3
در همسایگی گودزیلا 3
آرتان نگاهی به اون همه جینگیل بینگیل کردوبا اخمای درهم گفت:همه اونارو؟!ارغوان باجدیت گفت:بعله!همشون و !لخبندخبیثی زدوبه ساعت نگاه کردوگفت:ازالانم تایم می گیرم!تا 20دیقه دیگه باید تموم شده باشه!آرتان گردنش کج کردوخواست جواب ارغوان بده که سارا ازآشپزخونه اومد بیرون.با دیدن آرتان لبخندی زدوبهش نردیک شد.بالحن مهربونی گفت:به به!آقا آرتان!شماکجا اینجا کجا؟راه گم کردین؟آرتان باارغوان دست دادومهربون گفت:به خداسرم خیلی شلوغه سارا! این اشکان نامردم که سالی به دوازده ماه یه زنگ به من نمیزنه!آخه چراشوهر توانقدر بی معرفته؟!ساراخنده ای کردوگفت:شوهرمن کجاش بی معرفته؟!مردِ به اون خوبی!نامردتویی که حالا بعداز عمری اومدی اینجا!اونم به خاطر کیک وتولده دیگه!من که می دونم!آرتان خندیدوگفت:اوه اوه!خیلی تابلوبودم؟خدامی دونه که چندوخته کیک نخوردم ویه تولد درست وحسابی نرفتم!ارغوان اخم مصنوعی کردوگفت:هوی آقاآرتان!!! احوال پرسی بسه...پاشو برو اونارو وصل کن.آرتان خنده ای کردولپ ارغوان و کشید.همون طورکه به سمت جینگیل بینگیلا می رفت،گفت:ببین کی شده آقابالاسر ما...ارغوان خانوم!!!ارغوان باخنده گفت:هیــــس!دیگه نشنوم غربزنیا...حواست به کارت باشه،منم نظارت می کنم.ساراخندیدوگفت:حالاچرا آرتان؟ماهستیم دیگه!(وروبه آرتان ادامه داد:) آرتان تو نمیخواد زحمت بکشی!ماخودمون به کارامی رسیم.ارغوان به جای آرتان جواب داد:- نخیر!لازم نکرده.این آقادیر اومده،جریمه اشم اینه که کارکنه!کسی بره سمتش بخواد کمکش کنه،قلم پاش و می شکونم!آرتان همون طورکه یکی ازجینگیل بینگیلارو توی دستش گرفته بودوداشت وصل می کرد،گفت:فرمانده دستورو صادر کردن دیگه!مام مجبوریم اطاعت کنیم.ارغوان گفت:به کارت برس!آرتان زیرلب غرید- :باشه ارغوان خانوم!بالاخره من وشماتوخونه هم دیگه رو می بینیم دیگه!ارغوان خندیدوچیزی نگفت.من روکردم به ساراوگفتم:- همه چی آماده اس؟زنگ زدی به رستوران دیگه نه؟!ساراسری تکون دادوگفت:آره،از صبح زنگ زدم گفتم.تنها چیزی که مونده همین ریسه میسه هاس که آرتان داره زحمتش و میکشه.ارغوان نگاهی به آرتان کردکه داشت بادقت یکی ازریسه هارو وصل می کرد،لبخندی زدوگفت:زحمت چیه؟وظیفشه!آرتان همون طور که تویه دستش سوزن بودوتودست دیگه اش ریسه گفت:- ازکی تاحالاوظیفه من وتو تعیین می کنی؟ارغوان چشم غره ای بهش رفت وگفت:چیزی گفتی برادر عزیزترازجانم؟آرتان ادای آدمای ترسورو درآوردو گفت:من غلط بکنم که چیزی بگم خواهرعزیزترازجانم.این جمله اش و انقدر بامزه گفت که من و وساراوارغوان ازخنده ترکیدیم.بعداز اینکه یه دل سیر خندیدیم،سارابه سمت آرتان رفت ویکی از ریسه هارو برداشت وخواست وصل کنه که ارغوان جیغ زد:- مگه من نگفته بودم آرتان باید تنهایی اونارو وصل کنه؟سارادرحالیکه جینگیل بینگیل و وصل می کرد،باخونسردی گفت:آرتانه بیچاره که تنهایی نمی تونه این همه رو وصل کنه!تازه کارماباید تایه ربع دیگه تموم بشه...توام بهتره به جای اینکه جیغ جیغ کنی،بیای کمک!!!!(وروبه من ادامه داد:)رها...توام بیاکمک.ارغوان دیگه چیزی نگفت وباهم به سمت جینگیل بینگیلارفتیم تا وصلشون کنیم.آرتان باخنده گفت:خداخیرت بده سارا!مگراینکه تو حریف این جیغ جیغو بشی!ارغوان چشم غره ای بهش رفت وگفت:من جیغ جیغوام؟!سارا از آرتان یه سوزن خواسته بود وآرتانم درحالیکه سوزن و می داد به سارا گفت:تو؟!نه بابا!شما که انقدر صداتون ملایم و لطیفه!فقط یه نموره همچین رومخه...وگرنه که صدای شماحرف نداره!ارغوان ازحرص لبش و به دندون گرفت وسعی کرد خودش و بی تفاوت نشون بده.ساراباخنده گفت:خدانکشتت آرتان!آرتان خندیدوچیزی نگفت.من روکردم به آرتان وگفتم:آرتان یه سوزن میدی به من؟!آرتان یه سوزن و به سمتم گرفت وباخنده گفت:چراکه نه خانوم کوچولو!!!سوزن و ازش گرفتم ومشغول وصل کردن جینگیل بینگیلاشدم.ارغوانم دیگه صداش درنیومدوتو سکوت مشغول کمک کردن شد.20 دقیقه بعد همه چی آماده بود.خونه بااون همه جینگیل بینگیل وبادکنکای رنگی خیلی نازشده بود.البته یکی نمی دونست فکر می کرد،تولد یه بچه یه ساله است نه یه مرد 28 ساله!آرتان درحالیکه به بادکنکای رنگی اشاره می کرد،روبه ساراباخنده گفت:ناسلامتی تولد اشکانه ها!بچه دوساله که نیست خرس گنده!بادکنک و ریسه و...من میگم یه برف شادیم بیار تکمیل بشه دیگه!ساراباخنده گفت:خوب شد گفتیا داشت یادم می رفت برف شادی بیارم.آرتان باتعجب گفت:مگه برف شادیم می خوای بیاری؟بابانکنین این کارارو!چهارتا غریبه بیان ببینن شرفمون میره کف پامونا!!!جانه من می خواین برف شادی بیارید؟!باخنده گفتم:نه بابا!دیگه هنوز اونقدرام خل نشدیم.آرتان نفس راحتی کشیدو گفت:خدارو شکر!ارغوان دهن بازکردکه چیزی بگه که زنگ دربه صدادراومد.آرتان باخنده گفت:ای بابا! این زنگ درم به صدای خواهر ماآلرژی د
آرتان نگاهی به اون همه جینگیل بینگیل کردوبا اخمای درهم گفت:همه اونارو؟!ارغوان باجدیت گفت:بعله!همشون و !لخبندخبیثی زدوبه ساعت نگاه کردوگفت:ازالانم تایم می گیرم!تا 20دیقه دیگه باید تموم شده باشه!آرتان گردنش کج کردوخواست جواب ارغوان بده که سارا ازآشپزخونه اومد بیرون.با دیدن آرتان لبخندی زدوبهش نردیک شد.بالحن مهربونی گفت:به به!آقا آرتان!شماکجا اینجا کجا؟راه گم کردین؟آرتان باارغوان دست دادومهربون گفت:به خداسرم خیلی شلوغه سارا! این اشکان نامردم که سالی به دوازده ماه یه زنگ به من نمیزنه!آخه چراشوهر توانقدر بی معرفته؟!ساراخنده ای کردوگفت:شوهرمن کجاش بی معرفته؟!مردِ به اون خوبی!نامردتویی که حالا بعداز عمری اومدی اینجا!اونم به خاطر کیک وتولده دیگه!من که می دونم!آرتان خندیدوگفت:اوه اوه!خیلی تابلوبودم؟خدامی دونه که چندوخته کیک نخوردم ویه تولد درست وحسابی نرفتم!ارغوان اخم مصنوعی کردوگفت:هوی آقاآرتان!!! احوال پرسی بسه...پاشو برو اونارو وصل کن.آرتان خنده ای کردولپ ارغوان و کشید.همون طورکه به سمت جینگیل بینگیلا می رفت،گفت:ببین کی شده آقابالاسر ما...ارغوان خانوم!!!ارغوان باخنده گفت:هیــــس!دیگه نشنوم غربزنیا...حواست به کارت باشه،منم نظارت می کنم.ساراخندیدوگفت:حالاچرا آرتان؟ماهستیم دیگه!(وروبه آرتان ادامه داد:) آرتان تو نمیخواد زحمت بکشی!ماخودمون به کارامی رسیم.ارغوان به جای آرتان جواب داد:- نخیر!لازم نکرده.این آقادیر اومده،جریمه اشم اینه که کارکنه!کسی بره سمتش بخواد کمکش کنه،قلم پاش و می شکونم!آرتان همون طورکه یکی ازجینگیل بینگیلارو توی دستش گرفته بودوداشت وصل می کرد،گفت:فرمانده دستورو صادر کردن دیگه!مام مجبوریم اطاعت کنیم.ارغوان گفت:به کارت برس!آرتان زیرلب غرید- :باشه ارغوان خانوم!بالاخره من وشماتوخونه هم دیگه رو می بینیم دیگه!ارغوان خندیدوچیزی نگفت.من روکردم به ساراوگفتم:- همه چی آماده اس؟زنگ زدی به رستوران دیگه نه؟!ساراسری تکون دادوگفت:آره،از صبح زنگ زدم گفتم.تنها چیزی که مونده همین ریسه میسه هاس که آرتان داره زحمتش و میکشه.ارغوان نگاهی به آرتان کردکه داشت بادقت یکی ازریسه هارو وصل می کرد،لبخندی زدوگفت:زحمت چیه؟وظیفشه!آرتان همون طور که تویه دستش سوزن بودوتودست دیگه اش ریسه گفت:- ازکی تاحالاوظیفه من وتو تعیین می کنی؟ارغوان چشم غره ای بهش رفت وگفت:چیزی گفتی برادر عزیزترازجانم؟آرتان ادای آدمای ترسورو درآوردو گفت:من غلط بکنم که چیزی بگم خواهرعزیزترازجانم.این جمله اش و انقدر بامزه گفت که من و وساراوارغوان ازخنده ترکیدیم.بعداز اینکه یه دل سیر خندیدیم،سارابه سمت آرتان رفت ویکی از ریسه هارو برداشت وخواست وصل کنه که ارغوان جیغ زد:- مگه من نگفته بودم آرتان باید تنهایی اونارو وصل کنه؟سارادرحالیکه جینگیل بینگیل و وصل می کرد،باخونسردی گفت:آرتانه بیچاره که تنهایی نمی تونه این همه رو وصل کنه!تازه کارماباید تایه ربع دیگه تموم بشه...توام بهتره به جای اینکه جیغ جیغ کنی،بیای کمک!!!!(وروبه من ادامه داد:)رها...توام بیاکمک.ارغوان دیگه چیزی نگفت وباهم به سمت جینگیل بینگیلارفتیم تا وصلشون کنیم.آرتان باخنده گفت:خداخیرت بده سارا!مگراینکه تو حریف این جیغ جیغو بشی!ارغوان چشم غره ای بهش رفت وگفت:من جیغ جیغوام؟!سارا از آرتان یه سوزن خواسته بود وآرتانم درحالیکه سوزن و می داد به سارا گفت:تو؟!نه بابا!شما که انقدر صداتون ملایم و لطیفه!فقط یه نموره همچین رومخه...وگرنه که صدای شماحرف نداره!ارغوان ازحرص لبش و به دندون گرفت وسعی کرد خودش و بی تفاوت نشون بده.ساراباخنده گفت:خدانکشتت آرتان!آرتان خندیدوچیزی نگفت.من روکردم به آرتان وگفتم:آرتان یه سوزن میدی به من؟!آرتان یه سوزن و به سمتم گرفت وباخنده گفت:چراکه نه خانوم کوچولو!!!سوزن و ازش گرفتم ومشغول وصل کردن جینگیل بینگیلاشدم.ارغوانم دیگه صداش درنیومدوتو سکوت مشغول کمک کردن شد.20 دقیقه بعد همه چی آماده بود.خونه بااون همه جینگیل بینگیل وبادکنکای رنگی خیلی نازشده بود.البته یکی نمی دونست فکر می کرد،تولد یه بچه یه ساله است نه یه مرد 28 ساله!آرتان درحالیکه به بادکنکای رنگی اشاره می کرد،روبه ساراباخنده گفت:ناسلامتی تولد اشکانه ها!بچه دوساله که نیست خرس گنده!بادکنک و ریسه و...من میگم یه برف شادیم بیار تکمیل بشه دیگه!ساراباخنده گفت:خوب شد گفتیا داشت یادم می رفت برف شادی بیارم.آرتان باتعجب گفت:مگه برف شادیم می خوای بیاری؟بابانکنین این کارارو!چهارتا غریبه بیان ببینن شرفمون میره کف پامونا!!!جانه من می خواین برف شادی بیارید؟!باخنده گفتم:نه بابا!دیگه هنوز اونقدرام خل نشدیم.آرتان نفس راحتی کشیدو گفت:خدارو شکر!ارغوان دهن بازکردکه چیزی بگه که زنگ دربه صدادراومد.آرتان باخنده گفت:ای بابا! این زنگ درم به صدای خواهر ماآلرژی د
۴۵۳.۱k
۰۹ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.