شبی که بدنیا آمدم
شبی که بدنیا آمدم
ربابه قابله گفت:
این پسر #قلبش را جا گذاشته است
تشت زائو را گشتند
مادر را گشتند
بعدها #تو در جنوب بدنیا آمدی
با قلب کوچکی در مشت
پرستار می گفت:
برای زندگی یک قلب بس است
تو اما گریه می کردی
و می دانستی
با یک #قلب...
فقط می شود تا سر کوچه رفت
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://telegram.me/monlightyy/@fuoad
ربابه قابله گفت:
این پسر #قلبش را جا گذاشته است
تشت زائو را گشتند
مادر را گشتند
بعدها #تو در جنوب بدنیا آمدی
با قلب کوچکی در مشت
پرستار می گفت:
برای زندگی یک قلب بس است
تو اما گریه می کردی
و می دانستی
با یک #قلب...
فقط می شود تا سر کوچه رفت
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://telegram.me/monlightyy/@fuoad
۹۴۴
۰۸ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.