معراج شهدای اهواز
#معراج شهدای اهواز
ممنون میشم بخونید خاطره ای که ازاین مکان مقدس دارم😢 🙏
اینایی ک میگم شعار نیست چیزیه ک حس میکردم اگر کسی ب این ارامش اعتقاد نداره بهتره ک ازالان ازاین پست بره بیرون و نخونه کپشن رو
چن وقت پیش راهیان نور بودم😢
بهترین سفرم بود ک فراموش شدنی نیست
تفسیر اون حال و هوا خیلی سخته چون واقعاکلمه ای درخور شهدا پیدا نمیکنم
اخرای سفردوروزمون بود غروب شد اذان هم صداش از گوشیامون می پیچید
نزدیک اهواز بودیم و دنبال جایی بودیم برای اقامه نماز
ناراحت بودن مسیولین بسیج ک الان جای مناسبی نزدیک نیس کجا بریم ک نماز بخونیم
تا یکم ک گذشت وارد اهواز شدیم یکی از مسئولین بسیج خوشحال اومد سمتمون ک خوشبختانه معراج شهدا تو راهه میریم اونجا برای نماز
من نمیدونستم معراج شهدا کجاست واعتراف میکنم تاحالا هم نشنیدم
پرسیدم خانوم میشه یکم از معراج شهدابگید تاحالا نشنیدم کف فقط در همین حد بدون ک داری میری جای خیلی مقدسی و حتما کار نیکی کردی ک بهت فرصت نماز توی همچین جایی داده شده
کنجکاو شدم دلهره داشتم نمیدونم چر ا دلم میخاست زودی برسم برم ببینم کجاس این معراج شهدا
ماشین ایستاد همه بچه ها داشتن پیاده میشدن پیاده شدم و با یه ترس و دلهره پشت سر مسئولین راه میرفتم
رسیدیم ورودیه معراج 😮 😮 😮 😮 مات ورودی زیباش شدم شب بود و دلنشین
خوشامد گویی میکردن بهمون
اطراف رو ک نگاه میکردم ماکت های مختلفی میدیدم
خیلی زیبا ب تصویر کشیدن مردونگیه شهدارو
خدایا دارم کجا میرم یهو ی پرده رو زدن کنارو دوخانوم خیلی خوش برخورد بهمون خوشامد گفتن از دیدن صورتشون ادم ارامش میگرف
رفتم طرف سرویس بهداشتی و وضو گرفتم دوستام نیومدن بام تنهابودم گفتن ما میریم خونه میخونیم نمیتونیم دردسر داره وضو اینجا خلاصه یکیشونو نگه داشتم تا وضو گرفتم بعدش گفتم برو تامنم بیام
رفت و منم ب ادمای نا اشنای اطرافم نگاه میکردم
رفتم ک نماز بخونم کفشامو دراوردم و وارد شدم
السلام علی الحسیـــن
چشمم خیره شده بود ب شهید مدافع حرمی ک اورده بودن تو تابوت بود یادم نیس اسمشون ولی فکرشو نمیکردم ک باهمچین چیزی روبرو شم
جسد یک مدافع حرم😢 دیدم چنتا خانوم نشستن دوروبر اون تابوت و قران میخونن و گریه زاری میکنن بعضیاهم روی تابوت چیزایی مینوشتن
من وقتم خیلی کم بود تو ده دیقه باید نمازم تموم میشد و زیارتم ر میکردم سخت بود اخه دل کندن ازاونجا دلم میخاس داد بزنم بگم ترو خدا بذارید بیشتر بمونم اخه اگ برم فک نکنم دیه بتونم برگردم اینجا ولی خب دیروقت بود و باید بچه هابموقع میرسیدن بخونشون
شروع کردم ب نماز چ عطرو بوی خاصی داشت اونجا
ب جرات میگم از ته دل دارم میگم از نظر من مقبول ترین نمازی ک خوندم نمازی بود ک تو معراج شهدا خوندم
اولین باری ک واقعا حضور خدارو حس کردم نمیدونم چرا موقع خوندن اشکام میریخت شاید ترس از خدا بود یا شوق اینک توهمچین مکانی دارم نماز میخونم
روبروم پیکر مدافع حرم 🙏 🙏 🙏 خدا قسمت همه بکنه برید اونجا حاضرم قسم بخورم کافری بره اونجا انقد قلبش ارامش پیدا کنه ک مسلمون بشه✋ ✋ ✋ ✋ 🙏
نمازم تموم شد و چادرو مهرم رو گذاشتم سرجاشون
رفتم نزدیکتر تابوتو بوسیدم و یکم زل زدم بش و چیزی نوشتم و بلند شدم اخه صدام میکردن ک بیا بریم ماشین منتظره
اخه چطور دل میکندم
سخت بود خییــــــــــــلی
دیدم اون اخرا چن نفر هستن دور ی ضریح ایستادن
گفتم لابد شهدای گمنامو چنتاشون اونجا دفن کردن
رفتم نزدیکتر و چیزی ک الان تو این عکس میبینید رو دیدم😢
پیکر و لباسای شهدای گمنام
تازه فهمیدم کجا اومدم
چهارتا بودن چهار پیکر شهید گمنام 🙏 🙏
اخ ک چه حسی بود
تادیدمشون باخودم فک میکردم ی مرد چقد میتونه مرررررد باشه ک از لذت های فریبنده ی دنیا از خانوده از ارزوهاش از زنش از بچش بگذره تا ی ذره از خاکشو دست دشمن نده تا.....😢 😢 خیلی چیزاااا
فضای معنوی اونجا رو بشدت دوست داشتم ک دل کندن سخت بود
دوباره صدام زدن و ی نگاهی دوباره کردم ب همه جای اون مکان و رفتم کفشام پوشیدم
ب اون دوتا خانومی ک پیش در ورودی ایستاده بودن گفتم خوشابحالتون ک تو همچین مکانی هستید اشک اومد جلو چشمم و پرده رو زدم کنار و رفتم ولی تا چنروز تو حس و حال اون نماز و اون مکان و اون شهدا بودم
کااااش😢 😢 😢 😢 کااااش روزی برسه برم خدمه اونجا بشم کااااش بشه کاااا
ممنون میشم بخونید خاطره ای که ازاین مکان مقدس دارم😢 🙏
اینایی ک میگم شعار نیست چیزیه ک حس میکردم اگر کسی ب این ارامش اعتقاد نداره بهتره ک ازالان ازاین پست بره بیرون و نخونه کپشن رو
چن وقت پیش راهیان نور بودم😢
بهترین سفرم بود ک فراموش شدنی نیست
تفسیر اون حال و هوا خیلی سخته چون واقعاکلمه ای درخور شهدا پیدا نمیکنم
اخرای سفردوروزمون بود غروب شد اذان هم صداش از گوشیامون می پیچید
نزدیک اهواز بودیم و دنبال جایی بودیم برای اقامه نماز
ناراحت بودن مسیولین بسیج ک الان جای مناسبی نزدیک نیس کجا بریم ک نماز بخونیم
تا یکم ک گذشت وارد اهواز شدیم یکی از مسئولین بسیج خوشحال اومد سمتمون ک خوشبختانه معراج شهدا تو راهه میریم اونجا برای نماز
من نمیدونستم معراج شهدا کجاست واعتراف میکنم تاحالا هم نشنیدم
پرسیدم خانوم میشه یکم از معراج شهدابگید تاحالا نشنیدم کف فقط در همین حد بدون ک داری میری جای خیلی مقدسی و حتما کار نیکی کردی ک بهت فرصت نماز توی همچین جایی داده شده
کنجکاو شدم دلهره داشتم نمیدونم چر ا دلم میخاست زودی برسم برم ببینم کجاس این معراج شهدا
ماشین ایستاد همه بچه ها داشتن پیاده میشدن پیاده شدم و با یه ترس و دلهره پشت سر مسئولین راه میرفتم
رسیدیم ورودیه معراج 😮 😮 😮 😮 مات ورودی زیباش شدم شب بود و دلنشین
خوشامد گویی میکردن بهمون
اطراف رو ک نگاه میکردم ماکت های مختلفی میدیدم
خیلی زیبا ب تصویر کشیدن مردونگیه شهدارو
خدایا دارم کجا میرم یهو ی پرده رو زدن کنارو دوخانوم خیلی خوش برخورد بهمون خوشامد گفتن از دیدن صورتشون ادم ارامش میگرف
رفتم طرف سرویس بهداشتی و وضو گرفتم دوستام نیومدن بام تنهابودم گفتن ما میریم خونه میخونیم نمیتونیم دردسر داره وضو اینجا خلاصه یکیشونو نگه داشتم تا وضو گرفتم بعدش گفتم برو تامنم بیام
رفت و منم ب ادمای نا اشنای اطرافم نگاه میکردم
رفتم ک نماز بخونم کفشامو دراوردم و وارد شدم
السلام علی الحسیـــن
چشمم خیره شده بود ب شهید مدافع حرمی ک اورده بودن تو تابوت بود یادم نیس اسمشون ولی فکرشو نمیکردم ک باهمچین چیزی روبرو شم
جسد یک مدافع حرم😢 دیدم چنتا خانوم نشستن دوروبر اون تابوت و قران میخونن و گریه زاری میکنن بعضیاهم روی تابوت چیزایی مینوشتن
من وقتم خیلی کم بود تو ده دیقه باید نمازم تموم میشد و زیارتم ر میکردم سخت بود اخه دل کندن ازاونجا دلم میخاس داد بزنم بگم ترو خدا بذارید بیشتر بمونم اخه اگ برم فک نکنم دیه بتونم برگردم اینجا ولی خب دیروقت بود و باید بچه هابموقع میرسیدن بخونشون
شروع کردم ب نماز چ عطرو بوی خاصی داشت اونجا
ب جرات میگم از ته دل دارم میگم از نظر من مقبول ترین نمازی ک خوندم نمازی بود ک تو معراج شهدا خوندم
اولین باری ک واقعا حضور خدارو حس کردم نمیدونم چرا موقع خوندن اشکام میریخت شاید ترس از خدا بود یا شوق اینک توهمچین مکانی دارم نماز میخونم
روبروم پیکر مدافع حرم 🙏 🙏 🙏 خدا قسمت همه بکنه برید اونجا حاضرم قسم بخورم کافری بره اونجا انقد قلبش ارامش پیدا کنه ک مسلمون بشه✋ ✋ ✋ ✋ 🙏
نمازم تموم شد و چادرو مهرم رو گذاشتم سرجاشون
رفتم نزدیکتر تابوتو بوسیدم و یکم زل زدم بش و چیزی نوشتم و بلند شدم اخه صدام میکردن ک بیا بریم ماشین منتظره
اخه چطور دل میکندم
سخت بود خییــــــــــــلی
دیدم اون اخرا چن نفر هستن دور ی ضریح ایستادن
گفتم لابد شهدای گمنامو چنتاشون اونجا دفن کردن
رفتم نزدیکتر و چیزی ک الان تو این عکس میبینید رو دیدم😢
پیکر و لباسای شهدای گمنام
تازه فهمیدم کجا اومدم
چهارتا بودن چهار پیکر شهید گمنام 🙏 🙏
اخ ک چه حسی بود
تادیدمشون باخودم فک میکردم ی مرد چقد میتونه مرررررد باشه ک از لذت های فریبنده ی دنیا از خانوده از ارزوهاش از زنش از بچش بگذره تا ی ذره از خاکشو دست دشمن نده تا.....😢 😢 خیلی چیزاااا
فضای معنوی اونجا رو بشدت دوست داشتم ک دل کندن سخت بود
دوباره صدام زدن و ی نگاهی دوباره کردم ب همه جای اون مکان و رفتم کفشام پوشیدم
ب اون دوتا خانومی ک پیش در ورودی ایستاده بودن گفتم خوشابحالتون ک تو همچین مکانی هستید اشک اومد جلو چشمم و پرده رو زدم کنار و رفتم ولی تا چنروز تو حس و حال اون نماز و اون مکان و اون شهدا بودم
کااااش😢 😢 😢 😢 کااااش روزی برسه برم خدمه اونجا بشم کااااش بشه کاااا
۳۱.۶k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.