Part301
#Part301
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
نمیدونم چرا با وجود اینکه میدونم قبلاً با سام بوده ولی نمیتونم ازش متنفر بشم
میخوام اونم همیشه بخنده
کاش خوب بشه
کاش هیچکسی غمی نداشته باشه
کاش بتونیم لغت غم رو پاک کنیم و تو دایره ی لغات همچین چیزی وجود نداشته باشه...
کاش بشه زندگیم ثابت بشه
دارم اذیت میشم از این همه پستی بلندی
داشت چشمام گرم میشد که مامان نذاشت بخوابم
_ شیرین ... دختر نازم تا غذا نخوردی نخواب، پاشو مامان جان پاشو گل دخترم
به سختی بلند شدم و رفتم پایین
دخترا هم با لباس راحتی و تو خونه ای اومدند پایین
سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم
من تصمیمم رو گرفته بودم
حتی اگه لازم باشه سه سال هم از خونه تکون نمیخورم ولی نمیذارم سام آسیب ببینه
این رفتارهای من فقط باعث کنجکاوی سام میشد و البته دخترا هم متوجه میشدند
ما همه آدمای شرطی هستیم
تحت شرایط همه رنگ عوض میکنیم من آدم شرطی نبودم ولی این دفعه باید شرطی بشم
باید خودم رو با این شرط و شرایط وفق بدم تا بتونم زندگیم رو نگه دارم تا بتونم شوهرم رو مگه دارم
"سام"
نمیدونم اون عوضی هایی که دارند به پر و پام میپیچند کیا هستند
رحمان با کلافگی اومد تو اتاق
_ نمیدونم سام کی هستند ولی اطلاعاتشون در مورد ما خیلی دقیقه خرکی که هم دستشونه بدجور بین ماست و از جیک و پوکمون خبر داره
خونسرد به رحمان نگاه کردم
_ پیداش میکنیم
#Part302
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
یکی از ابروهاش رو داد بالا
_ جناب نخبه دقیقاً چه جوری
پوزخندی زدم
_ یه روش کلاسیک، اونایی که بهشون شک داریم شمارشون رو پیدا کن و وای فای شرکت رو قوی کن برام... پیدا میکنم نخاله محترم رو
خنده ی بلندی کرد
_ بعضی وقتها ازت میترسم فقط لطف کن گوشی من رو هک نکن داداش وگرنه آبروم میره
لبخند کجی براش زدم
_ هیچ حوصله ی شوخی های آبکی تورو ندارم پاشو برو گمشو فردا لیست شماره تلفن افراد مشکوک رو میخوام
انگار که خورده بود تو دوقش خودش رو جمع و جور کرد و با اهم اهمی گلوش رو صاف کرد و سرش رو به معنی باشه تکون داد و از اتاقم رفت بیرون
واقعاً به افراد وقت شناس نیاز داشتم نه مثل رحمان وقت و بی وقت مجبور به تحمل شوخی های آبکیشون بشم
به هیچ وجه نمیخواستم از این پروژه بکشم
به ساعت نگاهی انداختم
١١:٣٠ شب!
خوب تا برسم خونه ١٢ شده و قطعاً شیرین خفم میکنه
میترسم در مورد این مسائل حرف بزنم و ناراحت بشه و ذهنش درگیر بشه
با خستگی کتم رو برداشتم و از شرکت زدم بیرون
دم در به نگبانها سپردم هرکسی حتی نزدیکترین های من چه یاسمن چه رحمان چه میلاد وارد ساختمون شرکت بشن حتماً با من تماس بگیرند
سوار ماشین شدم و با یک تیک آف از پارکینگ شرکت زدم بیرون
#Part303
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
سعی میکردم درگیری ذهنم رو رها کنم و به آرامشی که الان تو خونه دارم فکر کنم
وقتی رسیدم داخل خونه ماشین رو همون داخل حیاط نگه داشتم
چراغهای خونه کم سو مال دوتا اتاق روشن بود
آروم در رو باز کردم قبل از هرچیزی صدای آروم فروغ رو شنیدم که داشت برای مامان کتاب میخوند
لبخندی به آرامش مادرم زدم و با آسانسور رفتم بالا
همینکه از آسانسور پیاده شدم خنده های ریزی رو شنیدم و صدای یه آهنگ شاد
آروم لای در رو باز کردم
اصلاً حواسشون به هیچی نبود
شیرین داشت به این دوتا کج و کوله ی دیگه رقص ایرانی یاد میداد
در رو کامل باز کردم و به در تکیه دادم و با لذت بهشون چشم دوختم
شیرین _ شما دوتا چرا عین چوب خشک هستید؟
راست میگه نمیتونن با کمرشون قر بدن ولی خودش!
یاد وقتهایی افتادم که با دوربین تلویزیونش نگاش میکردم وقتی حرصش میگرفت یا ناراحت بود با رقصیدن خودش رو خالی میکرد و الحق و انصاف بهترین رقص ایرانی رو از شیرین دیدم
عجیب قر کمرش وسوسه کننده بود
رفته بود کمر یاسمن رو گرفته بود تا تکونش بده ولی نمیشد هر سه پشتشون به من بود
پارمیس هم اون وسط همش داشت به صورت خیلی مسخره ادا در میاورد
خوبه انگار داره حالش بهتر میشه
خوب شد که برنگشت
عجیب از کاراشون خندم گرفته بود
لبم رو گزیدم که خندم رو قورت بدم
یهو شیری
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
نمیدونم چرا با وجود اینکه میدونم قبلاً با سام بوده ولی نمیتونم ازش متنفر بشم
میخوام اونم همیشه بخنده
کاش خوب بشه
کاش هیچکسی غمی نداشته باشه
کاش بتونیم لغت غم رو پاک کنیم و تو دایره ی لغات همچین چیزی وجود نداشته باشه...
کاش بشه زندگیم ثابت بشه
دارم اذیت میشم از این همه پستی بلندی
داشت چشمام گرم میشد که مامان نذاشت بخوابم
_ شیرین ... دختر نازم تا غذا نخوردی نخواب، پاشو مامان جان پاشو گل دخترم
به سختی بلند شدم و رفتم پایین
دخترا هم با لباس راحتی و تو خونه ای اومدند پایین
سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم
من تصمیمم رو گرفته بودم
حتی اگه لازم باشه سه سال هم از خونه تکون نمیخورم ولی نمیذارم سام آسیب ببینه
این رفتارهای من فقط باعث کنجکاوی سام میشد و البته دخترا هم متوجه میشدند
ما همه آدمای شرطی هستیم
تحت شرایط همه رنگ عوض میکنیم من آدم شرطی نبودم ولی این دفعه باید شرطی بشم
باید خودم رو با این شرط و شرایط وفق بدم تا بتونم زندگیم رو نگه دارم تا بتونم شوهرم رو مگه دارم
"سام"
نمیدونم اون عوضی هایی که دارند به پر و پام میپیچند کیا هستند
رحمان با کلافگی اومد تو اتاق
_ نمیدونم سام کی هستند ولی اطلاعاتشون در مورد ما خیلی دقیقه خرکی که هم دستشونه بدجور بین ماست و از جیک و پوکمون خبر داره
خونسرد به رحمان نگاه کردم
_ پیداش میکنیم
#Part302
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
یکی از ابروهاش رو داد بالا
_ جناب نخبه دقیقاً چه جوری
پوزخندی زدم
_ یه روش کلاسیک، اونایی که بهشون شک داریم شمارشون رو پیدا کن و وای فای شرکت رو قوی کن برام... پیدا میکنم نخاله محترم رو
خنده ی بلندی کرد
_ بعضی وقتها ازت میترسم فقط لطف کن گوشی من رو هک نکن داداش وگرنه آبروم میره
لبخند کجی براش زدم
_ هیچ حوصله ی شوخی های آبکی تورو ندارم پاشو برو گمشو فردا لیست شماره تلفن افراد مشکوک رو میخوام
انگار که خورده بود تو دوقش خودش رو جمع و جور کرد و با اهم اهمی گلوش رو صاف کرد و سرش رو به معنی باشه تکون داد و از اتاقم رفت بیرون
واقعاً به افراد وقت شناس نیاز داشتم نه مثل رحمان وقت و بی وقت مجبور به تحمل شوخی های آبکیشون بشم
به هیچ وجه نمیخواستم از این پروژه بکشم
به ساعت نگاهی انداختم
١١:٣٠ شب!
خوب تا برسم خونه ١٢ شده و قطعاً شیرین خفم میکنه
میترسم در مورد این مسائل حرف بزنم و ناراحت بشه و ذهنش درگیر بشه
با خستگی کتم رو برداشتم و از شرکت زدم بیرون
دم در به نگبانها سپردم هرکسی حتی نزدیکترین های من چه یاسمن چه رحمان چه میلاد وارد ساختمون شرکت بشن حتماً با من تماس بگیرند
سوار ماشین شدم و با یک تیک آف از پارکینگ شرکت زدم بیرون
#Part303
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
سعی میکردم درگیری ذهنم رو رها کنم و به آرامشی که الان تو خونه دارم فکر کنم
وقتی رسیدم داخل خونه ماشین رو همون داخل حیاط نگه داشتم
چراغهای خونه کم سو مال دوتا اتاق روشن بود
آروم در رو باز کردم قبل از هرچیزی صدای آروم فروغ رو شنیدم که داشت برای مامان کتاب میخوند
لبخندی به آرامش مادرم زدم و با آسانسور رفتم بالا
همینکه از آسانسور پیاده شدم خنده های ریزی رو شنیدم و صدای یه آهنگ شاد
آروم لای در رو باز کردم
اصلاً حواسشون به هیچی نبود
شیرین داشت به این دوتا کج و کوله ی دیگه رقص ایرانی یاد میداد
در رو کامل باز کردم و به در تکیه دادم و با لذت بهشون چشم دوختم
شیرین _ شما دوتا چرا عین چوب خشک هستید؟
راست میگه نمیتونن با کمرشون قر بدن ولی خودش!
یاد وقتهایی افتادم که با دوربین تلویزیونش نگاش میکردم وقتی حرصش میگرفت یا ناراحت بود با رقصیدن خودش رو خالی میکرد و الحق و انصاف بهترین رقص ایرانی رو از شیرین دیدم
عجیب قر کمرش وسوسه کننده بود
رفته بود کمر یاسمن رو گرفته بود تا تکونش بده ولی نمیشد هر سه پشتشون به من بود
پارمیس هم اون وسط همش داشت به صورت خیلی مسخره ادا در میاورد
خوبه انگار داره حالش بهتر میشه
خوب شد که برنگشت
عجیب از کاراشون خندم گرفته بود
لبم رو گزیدم که خندم رو قورت بدم
یهو شیری
۳۵۳.۶k
۱۳ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.