قسمت سوم
#قسمت_سوم
#دبیرستان_اکسو
ن.س : کیم مین کی
پسرای داخل سالن همه به ما نگاه میکردن
این تقریبا برای ما عادی شده بود
تنها کسایی که نسبت به ما بی توجه بودن اون پسرای اکسو بودن
نمیدونم چرا اما بین همه ی اون نگاه ها دلم نگاه اون پسره سهون رو میخواست
اما نه...باید به اون حس غلبه میکردم
به ترتیب روی چهار صندلی خالی پشت سرهم نشستیم
توجهی به استاد که درحال تدریس بود نداشتم...این اولین بارم نبود ، یادم نمیاد تا حالا به حرفای هیچکدوم از معلمام گوش کرده باشم
همه ی درس هام رو خودم میخوندم
معلم ها نقشی در درس خوندن من نداشتن
یه برگه از دفترم دراوردم و برای دائه مین، که پشت سرم نشسته بود نوشتم :
اون قوطی چسب رو باخودت اوردی؟
و بعد برگه رو خیلی اروم بهش دادم طوری که کسی نبینه
دائه مین گرفتش و نوشت :
اره اوردمش ، واسه چی؟
نوشتم :
خودت متوجه میشی ، نیم ساعت دیگه که کلاس تموم شد چسب رو ازت میگیرم
***
نیم ساعت بعد
پسرا و دخترا همشون از سالن خارج شدن
فقط ما مونده بودیم
از قبل صندلی های اکسو رو در نظر گرفته بودم
_دائه مین...اون چسب رو بده من
دائه مین : واسه چی؟
جینی : میخوای چکار کنی؟
دائه مین چسب رو به من داد و من به طرف صندلی سهون رفتم که کنار دیوار بود
_نانا....اون بطری روغن رو بده به من
نانا حرفی نزد و فقط یه بطری روغن رو از کوله پشتیش در اورد و به من داد
بطری رو گرفتم و کنار صندلی سهون روی زمین رو روغنی کردم
نانا چشماش گرد شد و گفت :
یااااااا داری چیکار میکنی؟
جین : مین کیا....زده به سرت؟؟؟؟ میکشنمون
_اره...زده به سرم
چسبی که از دائه مین گرفته بودم رو روی دیوار خالی کردم
دائه مین :،یااااااا قصد داری بکشیش؟؟؟
_نه ،فقط قصد دارم ادبش کنم
جین : ممکنه اتفاق بدی بیفته
_مهم نیست
کارم تموم شد
روغنی که روی زمین ریخته بودم ، زیاد مشخص نبود
ولی چسب روی دیوار کاملا معلوم بود
_بریم بیرون
از سالن خارج شدیم
دلم میخواست وقتی که سهون میخوره زمین اونجا باشم ، پس از بچه ها خواستم دورادور اکسو رو زیر نظر داشته باشن که هروقت وارد سالن شدن ماهم دنبالشون بریم
کمی بعد که بیشتر بچه ها وارد سالن شده بودن و اکسو هم درحال رفتن به ساختمون دبیرستان بودن ، پشت سر اکسو به طرف سالن حرکت کردیم
وارد شدیم
هرکدوممون روی صندلی هامون نشستیم
به اکسو نگاه میکردم که داشتن به طرف صندلی های خودشون میرفتن
صندلیم رو جلو کشیدم که بتونم کامل سهون رو ببینم
به طرف صندلیش رفت
درحال حرف زدن با یکی از اون پسرا بود ، پس متوجه ی چسب روی دیوار و روغن روی زمین نشد
پاش روی روغن قرار گرفت ، پس سُر خورد و چسبید به دیواری که توسط من چسب کاری شده بود
ناخواسته شروع کردم به خندیدن
خیلی بامزه شده بود
با سینه کاملا به دیوار چسبیده بود و پاهاش روی زمین دراز شده بودن
بعضی از دوستاش هم داشتن میخندیدن
اما غیر از من و اونا کسی دیگه ای جرات نکرده بود که بهش بخنده
جین و نانا و دائه مین ، متعجب و شگفت زده همدیگه رو نگاه میکردن
ای کاش میتونستم این بلا رو سر تک تکشون بیارم
کیونگسو وسط اون جمع به من نگاه میکرد«اینجوری ○_○»
شونه هامو بالا انداختم و دهن کج کردم
طوری که کیونگسو مطمئن شد که کار من بوده
دوستاش کمکش کردن و بزور از دیوار جداش کردن
تمام لباساش چسبی شده بودن
حیف بود ، لباسای شیکی به تن داشت
درسته که یونیفرم مدرسه بودن ، اما انگار یونیفرم اون با یونیفرم های بقیه فرق میکرد
سهون خیلی عصبانی بود
لباسش رو دراورد و با صدایی که به فریاد شبیه بود گفت :
کی جرات کرده همچین غلطی بکنه؟
کمی فکر کردم و بعد با اعتماد به نفس بلند شدم و ایستادم
سهون در حالی که چشماش از شدت عصبانیت قرمز شده بود گفت :
ت ت...تو؟؟؟؟
_اره....من
بعد در حالی که لباس چسبیش رو در دست گرفته بود جلو اومد و لباسش رو به سمتم گرفت
با چشمام ازش سوال کردم که چرا میخوای بدیش به من؟
سهون : این لباسا رو بگیر ، امشب باید خودت خوب تمیز و اتوشون کنی
_هه هه...جان؟؟؟؟تکرار کن نشنیدم
سهون عصبانی تر شد و لباس رو چسبوند به یونیفرمم
_یاااااا چیکار کردی؟؟؟
سهون : حالا دیگه مجبوری دوتاشونو باهم تمیز کنی
سهون رفت
جین و دائه مین و نانا جلو اومدن و دورم حلقه زدن
خودم رو روی صندلی انداختم
_حالا چکار کنم؟؟؟؟ لباسام داغون شد
جین : تقصیر خودت بود...میخوای چیکار کنی؟
نانا : افتضاح شده
دائه مین : یونیفرم هات تازه تمیز شده بودن
داشت گریم میگرفت
چیزی نگفتم
نسبت به سهون احساس نفرت داشتم
فقط دلم میخواست سرشو از بدنش جدا کنم
عمرا اگه لباسش رو تمیز کنم
فردا براش دارم ، خوب میدونم چکار کنم
یه سویشرت همراه خودم اورده بودم
کت یونیفرمم رو دراوردم و اون رو پوشیدم
خلاصه اون روز رو یجوری سر کردم
***
تعطیل شدیم
طبق معمول ماشین ه
#دبیرستان_اکسو
ن.س : کیم مین کی
پسرای داخل سالن همه به ما نگاه میکردن
این تقریبا برای ما عادی شده بود
تنها کسایی که نسبت به ما بی توجه بودن اون پسرای اکسو بودن
نمیدونم چرا اما بین همه ی اون نگاه ها دلم نگاه اون پسره سهون رو میخواست
اما نه...باید به اون حس غلبه میکردم
به ترتیب روی چهار صندلی خالی پشت سرهم نشستیم
توجهی به استاد که درحال تدریس بود نداشتم...این اولین بارم نبود ، یادم نمیاد تا حالا به حرفای هیچکدوم از معلمام گوش کرده باشم
همه ی درس هام رو خودم میخوندم
معلم ها نقشی در درس خوندن من نداشتن
یه برگه از دفترم دراوردم و برای دائه مین، که پشت سرم نشسته بود نوشتم :
اون قوطی چسب رو باخودت اوردی؟
و بعد برگه رو خیلی اروم بهش دادم طوری که کسی نبینه
دائه مین گرفتش و نوشت :
اره اوردمش ، واسه چی؟
نوشتم :
خودت متوجه میشی ، نیم ساعت دیگه که کلاس تموم شد چسب رو ازت میگیرم
***
نیم ساعت بعد
پسرا و دخترا همشون از سالن خارج شدن
فقط ما مونده بودیم
از قبل صندلی های اکسو رو در نظر گرفته بودم
_دائه مین...اون چسب رو بده من
دائه مین : واسه چی؟
جینی : میخوای چکار کنی؟
دائه مین چسب رو به من داد و من به طرف صندلی سهون رفتم که کنار دیوار بود
_نانا....اون بطری روغن رو بده به من
نانا حرفی نزد و فقط یه بطری روغن رو از کوله پشتیش در اورد و به من داد
بطری رو گرفتم و کنار صندلی سهون روی زمین رو روغنی کردم
نانا چشماش گرد شد و گفت :
یااااااا داری چیکار میکنی؟
جین : مین کیا....زده به سرت؟؟؟؟ میکشنمون
_اره...زده به سرم
چسبی که از دائه مین گرفته بودم رو روی دیوار خالی کردم
دائه مین :،یااااااا قصد داری بکشیش؟؟؟
_نه ،فقط قصد دارم ادبش کنم
جین : ممکنه اتفاق بدی بیفته
_مهم نیست
کارم تموم شد
روغنی که روی زمین ریخته بودم ، زیاد مشخص نبود
ولی چسب روی دیوار کاملا معلوم بود
_بریم بیرون
از سالن خارج شدیم
دلم میخواست وقتی که سهون میخوره زمین اونجا باشم ، پس از بچه ها خواستم دورادور اکسو رو زیر نظر داشته باشن که هروقت وارد سالن شدن ماهم دنبالشون بریم
کمی بعد که بیشتر بچه ها وارد سالن شده بودن و اکسو هم درحال رفتن به ساختمون دبیرستان بودن ، پشت سر اکسو به طرف سالن حرکت کردیم
وارد شدیم
هرکدوممون روی صندلی هامون نشستیم
به اکسو نگاه میکردم که داشتن به طرف صندلی های خودشون میرفتن
صندلیم رو جلو کشیدم که بتونم کامل سهون رو ببینم
به طرف صندلیش رفت
درحال حرف زدن با یکی از اون پسرا بود ، پس متوجه ی چسب روی دیوار و روغن روی زمین نشد
پاش روی روغن قرار گرفت ، پس سُر خورد و چسبید به دیواری که توسط من چسب کاری شده بود
ناخواسته شروع کردم به خندیدن
خیلی بامزه شده بود
با سینه کاملا به دیوار چسبیده بود و پاهاش روی زمین دراز شده بودن
بعضی از دوستاش هم داشتن میخندیدن
اما غیر از من و اونا کسی دیگه ای جرات نکرده بود که بهش بخنده
جین و نانا و دائه مین ، متعجب و شگفت زده همدیگه رو نگاه میکردن
ای کاش میتونستم این بلا رو سر تک تکشون بیارم
کیونگسو وسط اون جمع به من نگاه میکرد«اینجوری ○_○»
شونه هامو بالا انداختم و دهن کج کردم
طوری که کیونگسو مطمئن شد که کار من بوده
دوستاش کمکش کردن و بزور از دیوار جداش کردن
تمام لباساش چسبی شده بودن
حیف بود ، لباسای شیکی به تن داشت
درسته که یونیفرم مدرسه بودن ، اما انگار یونیفرم اون با یونیفرم های بقیه فرق میکرد
سهون خیلی عصبانی بود
لباسش رو دراورد و با صدایی که به فریاد شبیه بود گفت :
کی جرات کرده همچین غلطی بکنه؟
کمی فکر کردم و بعد با اعتماد به نفس بلند شدم و ایستادم
سهون در حالی که چشماش از شدت عصبانیت قرمز شده بود گفت :
ت ت...تو؟؟؟؟
_اره....من
بعد در حالی که لباس چسبیش رو در دست گرفته بود جلو اومد و لباسش رو به سمتم گرفت
با چشمام ازش سوال کردم که چرا میخوای بدیش به من؟
سهون : این لباسا رو بگیر ، امشب باید خودت خوب تمیز و اتوشون کنی
_هه هه...جان؟؟؟؟تکرار کن نشنیدم
سهون عصبانی تر شد و لباس رو چسبوند به یونیفرمم
_یاااااا چیکار کردی؟؟؟
سهون : حالا دیگه مجبوری دوتاشونو باهم تمیز کنی
سهون رفت
جین و دائه مین و نانا جلو اومدن و دورم حلقه زدن
خودم رو روی صندلی انداختم
_حالا چکار کنم؟؟؟؟ لباسام داغون شد
جین : تقصیر خودت بود...میخوای چیکار کنی؟
نانا : افتضاح شده
دائه مین : یونیفرم هات تازه تمیز شده بودن
داشت گریم میگرفت
چیزی نگفتم
نسبت به سهون احساس نفرت داشتم
فقط دلم میخواست سرشو از بدنش جدا کنم
عمرا اگه لباسش رو تمیز کنم
فردا براش دارم ، خوب میدونم چکار کنم
یه سویشرت همراه خودم اورده بودم
کت یونیفرمم رو دراوردم و اون رو پوشیدم
خلاصه اون روز رو یجوری سر کردم
***
تعطیل شدیم
طبق معمول ماشین ه
۲۱.۹k
۱۱ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.