فصلـ۲
فصلـ۲
-خوبه که خودتم میدونی......
-شیدا:نمیدونست جای تعجب بود برام.....
ریز ریز منو شیدا خندیدیم....شکوفه یه مشت نثاره شیدا کرد و گفت:
-شکوفه:ببین شیدا این خط این نشون...این امروز یه کاری کرده که انقد شنگوله...اصن بگو ببینم چرا کلاس نیومدی؟؟؟؟؟
-دیر رسیدم حوصله توضیح به استادو نداشتم.....
-شکوفه: نوچ...
-چی نوچ؟؟؟
-شکوفه:تو گفتی داری دنبال جای پارک میگردی الان میایی....ولی نیومدی....این یعنی یه اتفاقی افتاده....
-این روزا زیادی خیال باف شدی....
-شیدا:جالبیش اینه که شازده پسرهم کلافه بودو از کلاس زد بیرون.....
-خب این چه ربطی به من داره.....
-شکوفه:ربط داره....
-نداره....
-شیدا:داره.....
امپرچسبوندم:ای بابااااا.....بسه دیگه....
-شکوفه:نوچ خواهر من.....بدو بگو.....شاخکای من الکی نمیجونبن.....
ای پریا خاک توسرت...یاتوخیلی تابلویی یا این دوتا زیادی زرنگن.....ولی کورخوندن....
سریع نشستم رو یکی از صندلی ها.....واستاد بلافاصله وارد شد.....امتحانا رو اورده بود....دل تو دلم نبود....صالح هم ردیفم نشسته بود...زیر چشمی نگاش کردم...خونسرد نشسته بود و با پا رو زمین ضرب گرفته بود....
استاد شروع کرد به دادن امتحانا....شکوفه و شیدا بد نداده بودن خوب بودن....با شنیدن صدای استاد که گفت:خانم کاظمی...با استرس بلند شدم....بادیدن نمره ی کامل گل از گلم شکفت.....بعد ازمن گفت:اقای رادمهر....
سریع نشستم رو صندلی تا زیر نظر بگیرمش ببینم عکس العملش چیه.....طبق معمول خیلی خونسردانه برگه رو گرفتو بدون اینکه تغییری تو قیافش بده یه نیم نگاه به حسام کردو یه پوزخند زد و نشست...برگه های بعدی هم داده شدو نمرات کامل اعلام شد...
طبق معمول منوپریسا و حسام وصالح کامل شدیم....
تودلم یه پوزخند زدم وگفتم این شادیت زیاد دوم نمیاره بچه پروووو.....استاد شروع کرد به درس دادن.....درس سنگین بودو همگی خسته شده بودیم......با رفتن استاد خیلی ریلکس وسایلمو جمع کردم.....صبر کردم تا صالح بیوفته جلوم.....با بچه ها از کلاس زدیم بیرون....باز شروع کردن به باز جویی ولی من فقط حواسم به صالح بود تا گمش نکنم....
-شکوفه:الووووو...حواست کو باتوییمااا.....
-ای درد بگیری مگه نمیگم از کلمه الو بدم میاد......
-شیدا: د نگوش دیگه....نمیبینی بهش الرژی داره...گوشتش تلخ میشه.....
-شکوفه:عه وا حواسم نبود......
-اره جون عمت...
رسیدیم به ماشین...بین ماشین منو صالح یه ماشین فاصله بود.....
نگام رو صالح ثابت موند...یه چرخ دور ماشین زد و با اخم نگاه ماشین کرد...یدفه یه لگد محکم تو لاستیک پنچر شده زد و یه مشتم به سقف ماشین.....
صدای دزدگیرش دراومد و توجه بچه ها رو جلب کرد.....یدفه برگشت سمتمو با اخم زول زد تو چشمام.....هول شدم درماشینو باز کردمو نشستم......کمربندمو بستم....خودمو بیخیال از همه چیز نشون دادم....
اما تو دلم قند کیلو کیلو اب میشد...اخیششششش اینم از تلافی من دلم خنک شد..حالا ببینم با این چهارتا لاستیک پنچر شده چیکار میخوای کنی؟؟؟؟....روبه دخترا داد زدم:
-مگه خوابتون برده ؟؟؟؟د بشینید دیگه....
هردو سوار شدن....شکوفه جلو وشیدا هم عقب.... راه افتادم.....وقتی از کناره ماشینش رد شدم هنوز نگام میکرد....شکوفه که انگار تازه از تو کما دراومده بود گفت:
-شکوفه:ای بیچارههههه......
-شیدا:اخیییی هانی.... دیدی پریا؟؟؟4لاستیکش پنچر شده بودن......
-شکوفه:یکی از عمد اینکارو کرده وگرنه4لاستیک که خودبه خود پنچر نمیشن.......
یه پوزخند زدم که از چشم بچه ها دور نموند ......شیدا بین دوصندلی جلو تکیه دادو شکوفه هم برگشت سمتم و هردو با چشمای گشاد شده با صدای بلند گفتن:نننننههههههه
-چی نه؟؟؟چتون شد؟؟؟؟
-شیدا:مرگ من؟؟؟؟.....
-شکوفه: بابا جراتتتتتتتتتت......
-به منم بگید چی شده؟؟؟؟.....
-شکوفه:دیدی گفتم یه چیزی شده این شنگوله هی گفتی نه...بیا تحویل بگیر شیدا خانوم...
-شیدا: یا حسین...خدا بهمون رحم کنه.....
- د گل بگیرن اون دهنتونو بگید چی شده؟؟؟؟
-شکوفه: یعنی میخوای بگی کار توئه ورپریده نبوده؟؟؟؟
-چی؟
شیدا:پیچ پیچی......
-کار من نبوده....
-شکوفه:شیدا گوشام مخملیه؟؟؟؟
-شیدا: تو ن.....من چی؟؟؟؟
-شکوفه:نه....ولی چرا پریا مخملی میبینه؟؟؟.....
-شیدا:فک کنم چشاش سمعک میخواد......
-شکوفه:خودم اول وقت براش میخرم......باز چیکارت کرده که این بلارو سرش اوردی؟؟؟؟
-شیدا: خدایی این تلافی یکم سنگین بود براش.....گناه داشت...
-حقش بود بچه پرووووو.....
جریانو برا بچه ها تعریف کردم و کلی خندیدن.....این روزا شده بودم جوک براشون....واقعا مسخره بود دیگه خودمم از این موش و گربه بازی
-خوبه که خودتم میدونی......
-شیدا:نمیدونست جای تعجب بود برام.....
ریز ریز منو شیدا خندیدیم....شکوفه یه مشت نثاره شیدا کرد و گفت:
-شکوفه:ببین شیدا این خط این نشون...این امروز یه کاری کرده که انقد شنگوله...اصن بگو ببینم چرا کلاس نیومدی؟؟؟؟؟
-دیر رسیدم حوصله توضیح به استادو نداشتم.....
-شکوفه: نوچ...
-چی نوچ؟؟؟
-شکوفه:تو گفتی داری دنبال جای پارک میگردی الان میایی....ولی نیومدی....این یعنی یه اتفاقی افتاده....
-این روزا زیادی خیال باف شدی....
-شیدا:جالبیش اینه که شازده پسرهم کلافه بودو از کلاس زد بیرون.....
-خب این چه ربطی به من داره.....
-شکوفه:ربط داره....
-نداره....
-شیدا:داره.....
امپرچسبوندم:ای بابااااا.....بسه دیگه....
-شکوفه:نوچ خواهر من.....بدو بگو.....شاخکای من الکی نمیجونبن.....
ای پریا خاک توسرت...یاتوخیلی تابلویی یا این دوتا زیادی زرنگن.....ولی کورخوندن....
سریع نشستم رو یکی از صندلی ها.....واستاد بلافاصله وارد شد.....امتحانا رو اورده بود....دل تو دلم نبود....صالح هم ردیفم نشسته بود...زیر چشمی نگاش کردم...خونسرد نشسته بود و با پا رو زمین ضرب گرفته بود....
استاد شروع کرد به دادن امتحانا....شکوفه و شیدا بد نداده بودن خوب بودن....با شنیدن صدای استاد که گفت:خانم کاظمی...با استرس بلند شدم....بادیدن نمره ی کامل گل از گلم شکفت.....بعد ازمن گفت:اقای رادمهر....
سریع نشستم رو صندلی تا زیر نظر بگیرمش ببینم عکس العملش چیه.....طبق معمول خیلی خونسردانه برگه رو گرفتو بدون اینکه تغییری تو قیافش بده یه نیم نگاه به حسام کردو یه پوزخند زد و نشست...برگه های بعدی هم داده شدو نمرات کامل اعلام شد...
طبق معمول منوپریسا و حسام وصالح کامل شدیم....
تودلم یه پوزخند زدم وگفتم این شادیت زیاد دوم نمیاره بچه پروووو.....استاد شروع کرد به درس دادن.....درس سنگین بودو همگی خسته شده بودیم......با رفتن استاد خیلی ریلکس وسایلمو جمع کردم.....صبر کردم تا صالح بیوفته جلوم.....با بچه ها از کلاس زدیم بیرون....باز شروع کردن به باز جویی ولی من فقط حواسم به صالح بود تا گمش نکنم....
-شکوفه:الووووو...حواست کو باتوییمااا.....
-ای درد بگیری مگه نمیگم از کلمه الو بدم میاد......
-شیدا: د نگوش دیگه....نمیبینی بهش الرژی داره...گوشتش تلخ میشه.....
-شکوفه:عه وا حواسم نبود......
-اره جون عمت...
رسیدیم به ماشین...بین ماشین منو صالح یه ماشین فاصله بود.....
نگام رو صالح ثابت موند...یه چرخ دور ماشین زد و با اخم نگاه ماشین کرد...یدفه یه لگد محکم تو لاستیک پنچر شده زد و یه مشتم به سقف ماشین.....
صدای دزدگیرش دراومد و توجه بچه ها رو جلب کرد.....یدفه برگشت سمتمو با اخم زول زد تو چشمام.....هول شدم درماشینو باز کردمو نشستم......کمربندمو بستم....خودمو بیخیال از همه چیز نشون دادم....
اما تو دلم قند کیلو کیلو اب میشد...اخیششششش اینم از تلافی من دلم خنک شد..حالا ببینم با این چهارتا لاستیک پنچر شده چیکار میخوای کنی؟؟؟؟....روبه دخترا داد زدم:
-مگه خوابتون برده ؟؟؟؟د بشینید دیگه....
هردو سوار شدن....شکوفه جلو وشیدا هم عقب.... راه افتادم.....وقتی از کناره ماشینش رد شدم هنوز نگام میکرد....شکوفه که انگار تازه از تو کما دراومده بود گفت:
-شکوفه:ای بیچارههههه......
-شیدا:اخیییی هانی.... دیدی پریا؟؟؟4لاستیکش پنچر شده بودن......
-شکوفه:یکی از عمد اینکارو کرده وگرنه4لاستیک که خودبه خود پنچر نمیشن.......
یه پوزخند زدم که از چشم بچه ها دور نموند ......شیدا بین دوصندلی جلو تکیه دادو شکوفه هم برگشت سمتم و هردو با چشمای گشاد شده با صدای بلند گفتن:نننننههههههه
-چی نه؟؟؟چتون شد؟؟؟؟
-شیدا:مرگ من؟؟؟؟.....
-شکوفه: بابا جراتتتتتتتتتت......
-به منم بگید چی شده؟؟؟؟.....
-شکوفه:دیدی گفتم یه چیزی شده این شنگوله هی گفتی نه...بیا تحویل بگیر شیدا خانوم...
-شیدا: یا حسین...خدا بهمون رحم کنه.....
- د گل بگیرن اون دهنتونو بگید چی شده؟؟؟؟
-شکوفه: یعنی میخوای بگی کار توئه ورپریده نبوده؟؟؟؟
-چی؟
شیدا:پیچ پیچی......
-کار من نبوده....
-شکوفه:شیدا گوشام مخملیه؟؟؟؟
-شیدا: تو ن.....من چی؟؟؟؟
-شکوفه:نه....ولی چرا پریا مخملی میبینه؟؟؟.....
-شیدا:فک کنم چشاش سمعک میخواد......
-شکوفه:خودم اول وقت براش میخرم......باز چیکارت کرده که این بلارو سرش اوردی؟؟؟؟
-شیدا: خدایی این تلافی یکم سنگین بود براش.....گناه داشت...
-حقش بود بچه پرووووو.....
جریانو برا بچه ها تعریف کردم و کلی خندیدن.....این روزا شده بودم جوک براشون....واقعا مسخره بود دیگه خودمم از این موش و گربه بازی
۱۱۴.۵k
۲۹ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.