بابا از اون مردایی بود که غرغر مردونش همیشه به راه بود!
بابا از اون مردایی بود که غرغر مردونش همیشه به راه بود!
غرغرِ کارهای خونهِ مامان که تمومی نداشت
غرغرِ کمردرد مامان
از اون غرغرایی که با خودش یه بغل مهربونی به دنبال داره!
خدا نمیاورد اون روزی رو که مامان جلوی اینه قدی وایمیستاد و دستی به خرمن موهای مشکیش میکشید و میگفت : آقاجان برم موهامو یکم کوتاه کنم؟
اخمای مردونش توهم میرفت و یه نه قاطع میگفت و تا عصر خبری از خنده هاش نبود که دل مامان براش لرز بگیره!
آخ آخ،روزایی که مامان میرفت شهرستان پیش خانوم جون،خونه جهنم میشد!
اخه بابا معتقد بود نفس کشیدن تو هوایی که جیران بانوش نباشه،حرومه!
اسم مامان جیران نبودا!
بابا بلد بود چجوری صداش کنه که کامیون کامیون قند تو دل مهربون مامان اب بشه
عصرایی که بوی چایی دارچین مامان که کنارش نبات و خرما باشه تو فضای ایوون نمیپیچید،اخماش توهم میرفت و میگفت : جیران بانو،پس کو این چایی ما؟
چایی بهانه بودا،جیران بانوی خونش کم شده بود...
و حتما باید مامان سر روی شونه هاش میذاشت تا ارامش سلب شده ی کل روزش رو پیدا کنه!
اخه مامان خوب میدونست عصره و دلتنگی پیچیده تو تنِ بابا!
دلبر،فهمیدی که چی میخوام بگم؟
بیا این عشقای جدید نسل خودمون رو بیخیال بشیم و لیلی و مجنون که نه،مامان و آقـاجانِـش باشیم تا اگه بین روزمرگی های چهل و خورده سالگی یه روز ورِ دلت نباشم،چایی دارچین هیچ کسی به مزاجِت خوش نیاد...🙊 😍 💚 🍃
#التماس_دعا
#رَبَّنا_هَبْ_لَنا_مِنْ_أَزْواجِنا_وَ_ذُرِّیَّاتِنا_قُرَّةَ_أَعْیُنٍ_وَ_اجْعَلْنا_لِلْمُتَّقینَ_إِماماً
غرغرِ کارهای خونهِ مامان که تمومی نداشت
غرغرِ کمردرد مامان
از اون غرغرایی که با خودش یه بغل مهربونی به دنبال داره!
خدا نمیاورد اون روزی رو که مامان جلوی اینه قدی وایمیستاد و دستی به خرمن موهای مشکیش میکشید و میگفت : آقاجان برم موهامو یکم کوتاه کنم؟
اخمای مردونش توهم میرفت و یه نه قاطع میگفت و تا عصر خبری از خنده هاش نبود که دل مامان براش لرز بگیره!
آخ آخ،روزایی که مامان میرفت شهرستان پیش خانوم جون،خونه جهنم میشد!
اخه بابا معتقد بود نفس کشیدن تو هوایی که جیران بانوش نباشه،حرومه!
اسم مامان جیران نبودا!
بابا بلد بود چجوری صداش کنه که کامیون کامیون قند تو دل مهربون مامان اب بشه
عصرایی که بوی چایی دارچین مامان که کنارش نبات و خرما باشه تو فضای ایوون نمیپیچید،اخماش توهم میرفت و میگفت : جیران بانو،پس کو این چایی ما؟
چایی بهانه بودا،جیران بانوی خونش کم شده بود...
و حتما باید مامان سر روی شونه هاش میذاشت تا ارامش سلب شده ی کل روزش رو پیدا کنه!
اخه مامان خوب میدونست عصره و دلتنگی پیچیده تو تنِ بابا!
دلبر،فهمیدی که چی میخوام بگم؟
بیا این عشقای جدید نسل خودمون رو بیخیال بشیم و لیلی و مجنون که نه،مامان و آقـاجانِـش باشیم تا اگه بین روزمرگی های چهل و خورده سالگی یه روز ورِ دلت نباشم،چایی دارچین هیچ کسی به مزاجِت خوش نیاد...🙊 😍 💚 🍃
#التماس_دعا
#رَبَّنا_هَبْ_لَنا_مِنْ_أَزْواجِنا_وَ_ذُرِّیَّاتِنا_قُرَّةَ_أَعْیُنٍ_وَ_اجْعَلْنا_لِلْمُتَّقینَ_إِماماً
۶.۲k
۱۳ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.