نوستالوژی 👆 #بخونید :) خوب میکنی حالم را... خوب مثلِ نشستن زیرِ کرسیِ مادربزرگ ، بوییدنِ بهارنارنج و راه رفتن روی برف ؛ وابسته ات شده ام... مثلِ وابستگیِ چای به قند ، ستاره به آسمان و ریشه به خاک ؛ بی اختیار دوستت دارم... مثلِ مُسری بودنِ خمیازه ، ...
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟ باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست شعر میخوانم برایت ...
.متأسفانه دیروز دختری ۶ ساله در یکی از بیمارستان های تهران فوت شد و علت مرگ وی مصرف ماالشعیر برند جوجو بوده که ماه قبل وزیر محترم بهداشت در تلویزیون اعلام کرد فعلاً از نوشیدنی استفاده نکنید به دلیل وجود ویروسی ناشناخته که علامت آن ۳ روز تب و سپس ...
آنچه نصیب است، نه کم میدهند گر نستانی،به ستم،میدهند زنی به نزد داوود پیامبر آمد و از خداوند شکایت کرد که :این چه خداییست که مرا اینچنین رنج می دهد ؟ پرسیدند چه شده ؟ گفت مرا فرزندان یتیمی است که چند روز است بی غذا مانده اند چند روز ...
هیچ فکر چهل سال بعدمان را کرده ای ؟ که چقدر شبیه زوجهای شصت هفتاد ساله ی امروزی نیست ؟ ما نسل رابطه های مجازی و قرارهای توی کافه و لباس ست کردن و عکس گرفتن های دونفره ایم، توی صف نانوایی مرا ندیده ای و عاشق چادر گل گلی ...
شیرِجنگل ناگهان چشمش به یک آهو فتاد از هوای عشق او قلبش تپیدن ها نهاد روز و شب هایش پر از انگار شد در دلش میل وصال و حسرتش خلوار شد با خودش کرد او ملامت ، عشق آهو میبری ؟ آهوی دشت مغان را عاقبت تو می دری؟ ! ...
توی اردوگاه تکریت۵، مسیول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم عبدالامیر. یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی ها، و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت، و انگار ایرانیها را مقصر همه مشکلات خودش می دانست! کاظم ...
امروز خوشحالم وقتی دوستان شاد برگشتن 🌹 جکسون اسنو امروز من و می باده همه سازیم کنارم نشسته شپش جفتمان نازیم خبر تولد مسیح امد به عالمی رازیم گر نه ای شاه شب رو موتور میتازیم چون که هردو برادر مهمان نوازیم شاه شب جانا برادر کی دل ما درگیر ...
#بخونید:) اولین جمعه ی پاییز بود... خوب میدانست عاشق این فصلم! سه روز از دعوای کودکانهمان میگذشت! سه روز بود یک کلمه هم حرف نزده بودیم. سه روز بود هر یک ساعت یک بار زنگ میزدم به نزدیک ترین دوستش و آمار تمام رفت و آمدهایش را میگرفتم... سه روز ...
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم اگر ز خلق ملامت، و ...
تو یک زنی... زیبا باش لباس خوب بپوش ورزش کن مواظب هیکل و اندامت باش هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد همیشه بوی عطر بده مطالعه کن و آگاهیتو بالا ببر. خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در یک خلوت دنج مهمان کن برای خودت گاهی ...
از بهر خدا بنگر در روی چو زر جانا هر جا که روی ما را با خویش ببر جانا چون در دل ما آیی تو دامن خود برکش تا جامه نیالایی از خون جگر جانا ای ماه برآ آخر بر کوری مه رویان ابری سیه اندرکش در روی قمر ...
به شب که مرا با تو آشنا کرده توسل می جویم باشد که مرا بشنود باشد که در تمام طول بیداری با من باشد آه ای شب نزدیک روح مرا بگیر و برایش ببر به او بگو این اشتهای آن دو چشم است برای دیدن رویای تو که از آتش ...
پاییز جان حالا که تنها چند روزِ دیگر مهمان ما هستی، باید بگویم تو تقصیری نداشتی... ما آدم ها خیلی چیز ها را خراب کردیم ساده و حواس پرت بودیم، آنجا که باید وا نمی دادیم وادادیم آنجا که باید رها می کردیم سخت گرفتیم... ما در لحظه زندگی کردن ...
-همونطور که بابات گفت نه تنها تو بلکه همه اعضای خانوادت در قبال آوا خانم مسئولیم +متوجهم -باید شرایطو درک کنی کلافه سرمو پایین انداختم +نادر من حرفی ندارم من فقط میترسم و شرمم میاد -رضا تو نباید بترسی ترس از چی؟از حرف یه عده به ظاهر فامیل؟آخه اونا چه ...
اطلاعات قرآنی 167- خاموش شدن آتشکده فارس مربوط به کدام دوران از عمر پیامبر است ؟ تولّد 168- دشمنان ناشناس پیامبر در مدینه چه کسانی بودند ؟ منافقان 169- نام غاری که پیامبر و حضرت ابوبکر در سفر هجرت در آن مخفی شدند چه بود ؟ ثَـور 170- نام أسترِ ...