رمان بازگشت دوباره
رمان بازگشت دوباره
قسمت:6
شامو خونه سام موندیم و بعد از شام برگشتیم خونه..
یک هفته بعد.....
*سورن*
امروز میریم ایران پیش مامان لینا. ...خیلی دلم براش تنگ شده...مامان وقتی منو به دنیا آورد مرد ....همش تقصیر منه که الان مامان نیست...بخاطر من بابا تنها مونده و اون روز گریه کرد کاش من به دنیا نمیومدم. ..
چمدونم و گرفتن و از پله ها پایین رفتم بابا...روی مبل جلوی تی وی نشسته بود
-بابا؟!منم امادم
چشماشوبا صدای من از جلو تی وی گرفت و بهم نگاه انداخت و گفت:
بابا-باشه بچه بیا بشین اینجا یکم میوه بخور بعد میریم...
-باباااااااا !پاشو بریم
همینطور که حرف میزدم با دستم دستشو کشیدم ولی این بابای ماهم سنگین بودا پا نمیشد......من تلاش میکردم بلندش کنم اونم بهم میخندید
بابا-بچه جون صبر کن خو من میوه میخوام بخورم ....
-من بچه نیستم باشه من میرم شما میوه بخور بای!
بابا-باشه وایسا سورنجان برم لباس بپوشم !میام ......کیمیا....کیمیا...چیمدون من..
همینطور که میرفت بالا خاله کیمیا رو صدا میزد و صداش دور تر میشد
از توی آینه راه رو نگاهی به لباسام کردم یه تیشرت مشکی پوشیده بودم و یه جلیقه چرم سفید و شلوار سفید و کفشای اسپورت مشکی ....منم خوشگل بودم خبر نداشتما بزار دوتا فیگول بگیریم ببینیم چی میشه؟
داشتم ژست میگرفتم و اخم میکردم یه عالمه ادا مدا در آوردم ....
یه لحضه چشمم خورد از توی آینه به پشت سرم بابا دستشو رو دهنش گذاشته بود و میخندید ....وقتی دید دارم نگاش میکنم منفجر شد از خنده من اخم کرده بودم داشتم نگاش میکردم
-عه!بابا داری به چی میخندی؟ نخند پشه میره تو دهنتا
همونطور که میخندید گفت:
بابا-بچه فسقلی فیگول میگیری تو که یه پاره استخونی....
-دلت میاد .....ایوا میگه من از همه ی پسر ای مدرسه خوشگل ترم ...
بابا-ایوا کیه؟.....اها حتما باز خاطر خواه اره؟
-اره
بابا-آخه چند تا چند تا بچه؟ زود نیست واسه تو ؟
-بابا من بچه نیستم ....
ایران ..1374
الان یک ساعته ایران رسیدیم توی یکی از هتل های تهرانیم قراره فردا بریم سر مزار مامان....
بابا یه لباس راحتی پوشیده بود و داشت تخمه میخورد و فوتبال میدید منم نشسته بودم بغل بابا و بستنی میخوردم بازی....بازی آلمان و آرژانتین بود ....من طرف آلمان بودم و بابا آرژانتین. .شرط بسته بودیم اگه تیم من برد فردا بعد از مزار مامان میریم پارک و بعد میریم شام بیرون
آرژانتین یه گل زد وقتی گل زد بابا داد میزد و میگفت :
بابا-ارهههه. ..ایول همینه دمت گرم ...شاه فوتبال
نمیمه اول هیچ 1 به نفع آرژانتین بود ولی نیمه دوم آلمان دوتا گل زد من اتاق رو رو سرم گذاشته بودم داد میزدم و میگفتم ارههههه سورن همیشه برنده میشه ......یوهو یه شام افتادیم با بابا
بابا هم معلوم بود از باخت حرصش گرفته همش میگفت گندش بزنن با این بازیشون ...آخه کی اینطوری بازی میکنه؟
فقط یک ساعت تو توالت میگفت گندش بزنن با این بازی ....دم آلمان گرم رو سفیدمون کرد.....یه سوئیت بود با دو تا اتاق ولی من میخواستم امشب کنار بابا باشم
*************************************************
قسمت:6
شامو خونه سام موندیم و بعد از شام برگشتیم خونه..
یک هفته بعد.....
*سورن*
امروز میریم ایران پیش مامان لینا. ...خیلی دلم براش تنگ شده...مامان وقتی منو به دنیا آورد مرد ....همش تقصیر منه که الان مامان نیست...بخاطر من بابا تنها مونده و اون روز گریه کرد کاش من به دنیا نمیومدم. ..
چمدونم و گرفتن و از پله ها پایین رفتم بابا...روی مبل جلوی تی وی نشسته بود
-بابا؟!منم امادم
چشماشوبا صدای من از جلو تی وی گرفت و بهم نگاه انداخت و گفت:
بابا-باشه بچه بیا بشین اینجا یکم میوه بخور بعد میریم...
-باباااااااا !پاشو بریم
همینطور که حرف میزدم با دستم دستشو کشیدم ولی این بابای ماهم سنگین بودا پا نمیشد......من تلاش میکردم بلندش کنم اونم بهم میخندید
بابا-بچه جون صبر کن خو من میوه میخوام بخورم ....
-من بچه نیستم باشه من میرم شما میوه بخور بای!
بابا-باشه وایسا سورنجان برم لباس بپوشم !میام ......کیمیا....کیمیا...چیمدون من..
همینطور که میرفت بالا خاله کیمیا رو صدا میزد و صداش دور تر میشد
از توی آینه راه رو نگاهی به لباسام کردم یه تیشرت مشکی پوشیده بودم و یه جلیقه چرم سفید و شلوار سفید و کفشای اسپورت مشکی ....منم خوشگل بودم خبر نداشتما بزار دوتا فیگول بگیریم ببینیم چی میشه؟
داشتم ژست میگرفتم و اخم میکردم یه عالمه ادا مدا در آوردم ....
یه لحضه چشمم خورد از توی آینه به پشت سرم بابا دستشو رو دهنش گذاشته بود و میخندید ....وقتی دید دارم نگاش میکنم منفجر شد از خنده من اخم کرده بودم داشتم نگاش میکردم
-عه!بابا داری به چی میخندی؟ نخند پشه میره تو دهنتا
همونطور که میخندید گفت:
بابا-بچه فسقلی فیگول میگیری تو که یه پاره استخونی....
-دلت میاد .....ایوا میگه من از همه ی پسر ای مدرسه خوشگل ترم ...
بابا-ایوا کیه؟.....اها حتما باز خاطر خواه اره؟
-اره
بابا-آخه چند تا چند تا بچه؟ زود نیست واسه تو ؟
-بابا من بچه نیستم ....
ایران ..1374
الان یک ساعته ایران رسیدیم توی یکی از هتل های تهرانیم قراره فردا بریم سر مزار مامان....
بابا یه لباس راحتی پوشیده بود و داشت تخمه میخورد و فوتبال میدید منم نشسته بودم بغل بابا و بستنی میخوردم بازی....بازی آلمان و آرژانتین بود ....من طرف آلمان بودم و بابا آرژانتین. .شرط بسته بودیم اگه تیم من برد فردا بعد از مزار مامان میریم پارک و بعد میریم شام بیرون
آرژانتین یه گل زد وقتی گل زد بابا داد میزد و میگفت :
بابا-ارهههه. ..ایول همینه دمت گرم ...شاه فوتبال
نمیمه اول هیچ 1 به نفع آرژانتین بود ولی نیمه دوم آلمان دوتا گل زد من اتاق رو رو سرم گذاشته بودم داد میزدم و میگفتم ارههههه سورن همیشه برنده میشه ......یوهو یه شام افتادیم با بابا
بابا هم معلوم بود از باخت حرصش گرفته همش میگفت گندش بزنن با این بازیشون ...آخه کی اینطوری بازی میکنه؟
فقط یک ساعت تو توالت میگفت گندش بزنن با این بازی ....دم آلمان گرم رو سفیدمون کرد.....یه سوئیت بود با دو تا اتاق ولی من میخواستم امشب کنار بابا باشم
*************************************************
۱۰.۰k
۰۷ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.