رمان بازگشت دوباره
رمان بازگشت دوباره
قسمت 4
توی ماشین همراه سورن نشسته بودیم و یه آهنگ بیکلام کلاسیک در حال پخش بود....
باید یه فکری با حال تایگر کنم اگه دوباره ببخشمش واسم دردسر میشه یه مرد دروغگو رذل عوضی که اعضای بدن ، اصلحه ،مواد،و چیزایی دیگه قاچاق میکنه.همیشه سعی میکرد توی دوئل قاچاق و خلاف منو دور بزنه یا مدرک گیر بیاره منو تو دام پلیسا بندازه ...بهتره از شرش خلاص شم و بهترین راه اینه که....با صدای سورن دست از افکارم کشیدم:
سورن:بابا؟
-جان بابا
سورن-قضیه امروز.. انجل دوست داره با من بازی کنه ولی من دوسش ندارم اما اون همش خود شو میچسپونه به من ...اگه هم کسی بگه:بیا باهم بازی کنیم میگه نه امروز هم سم از این کارای انجل حرصی شد و بقیشو دیگه میدونی؟!
-اره میدونم ...اینو یادت باشه سورنا تهرانی هیچوقت کسی جرائت نداره به تو بگه بالا چشمت ابرو ! اگه هم گفت(سورن حرمفو قطع کرد و گفت)
سورن-باید دخلشو بیارم!
یه خند اروم کردم که اونم با خنده من لبخند زد و ادامه داد:
سورن-بابا؟
-جان بابا
سورن -یه چیز بگم نه نمیگی!؟
اینو گفت و تند تند پلک زد و لب پایینیشوآورد جلو و دستاشو بهم چسپوند و به حالت التماس در آورد. ......تا این صحنه رو دیدم زدم زیر خنده .....خیلی با مزه شده بود
-این ...این کارو از کجا یاد گرفتی بچه؟
یه اخم کرد و گفت:
سورن-من بچه نیستم بابا....اینو از مگی یاد گرفتم وقتی میخواد بهش از اون کیک های خوشمزه خاله کیمیا بدم اینطوری میکنه ....ولی من بهش نمیدما .....آخه کی دلش میاد دست پخت خاله کیمیا رو نخوره بده به یکی دیگه؟(کیمیا خدمتکار خونمونه یه زن ایرانی که57 سالشه یه شوهر داره که اونم راننده شخصی سورنه )
-اره تو راست میگی ....حالا این مگی کی هست؟
سورن یه لبخند خبیث زد و گفت :
سورن-پسرتون خیلی خاطر خواه داره شما خبر ندارید !
-پدر سوخته
سورن بلند بلند خندید و گفت:
سورن-بابا جون چرا به خودت فحش میدی ....دوباره هر هر خندید
-نخند بچه. ...نگفتی چی میخواستی بگی؟
وقتی اینو گفتم دست از خندیدن برداشت و گفت:
-بابا ...من دلم واسه ماماتنگ شده!میخوام برم سر مزارش اجازه میدی؟
-سورن ! ...میدونی که مزار مامانت اینجا نیست ....ایرانه و تو پارسال رفتی اونجا!
سورن برگشت کامل سمتم و گفت:
سورن-بابا من دلم مامانمو میخواد ....خواهش میکنم !...مامان که زنده نیست که بیاد پیش من چرا تو نمیزاری من برم پیشش!؟ بابا من مامان و میخوام بابا؟!
سرم و طرف مخالف سورن چرخوندم دل منم برای لینا تنگ شده بود منم میخواستم سرمو لای موهاش ببرم بو بکشم و ارامشو با تمام وجود به رگ هام تزریق کنم ..منم دلم برای شاهین گفتنای لینا تنگ شده ....لینا کاش نمی رفتی کاش بودی و بالا سر سورن بودی کاش براش مادری میکردی ......عمر موندن کنار همدیگه خیلی کم بود ولی عمر عشقمون زیاده .....دوست دارم لینام. ..
نمیدونم کی صورتم از اشک خیس شده بود ....سورن با اون دستای کوچولوش سرمو برگردوند و...
********************
قسمت 4
توی ماشین همراه سورن نشسته بودیم و یه آهنگ بیکلام کلاسیک در حال پخش بود....
باید یه فکری با حال تایگر کنم اگه دوباره ببخشمش واسم دردسر میشه یه مرد دروغگو رذل عوضی که اعضای بدن ، اصلحه ،مواد،و چیزایی دیگه قاچاق میکنه.همیشه سعی میکرد توی دوئل قاچاق و خلاف منو دور بزنه یا مدرک گیر بیاره منو تو دام پلیسا بندازه ...بهتره از شرش خلاص شم و بهترین راه اینه که....با صدای سورن دست از افکارم کشیدم:
سورن:بابا؟
-جان بابا
سورن-قضیه امروز.. انجل دوست داره با من بازی کنه ولی من دوسش ندارم اما اون همش خود شو میچسپونه به من ...اگه هم کسی بگه:بیا باهم بازی کنیم میگه نه امروز هم سم از این کارای انجل حرصی شد و بقیشو دیگه میدونی؟!
-اره میدونم ...اینو یادت باشه سورنا تهرانی هیچوقت کسی جرائت نداره به تو بگه بالا چشمت ابرو ! اگه هم گفت(سورن حرمفو قطع کرد و گفت)
سورن-باید دخلشو بیارم!
یه خند اروم کردم که اونم با خنده من لبخند زد و ادامه داد:
سورن-بابا؟
-جان بابا
سورن -یه چیز بگم نه نمیگی!؟
اینو گفت و تند تند پلک زد و لب پایینیشوآورد جلو و دستاشو بهم چسپوند و به حالت التماس در آورد. ......تا این صحنه رو دیدم زدم زیر خنده .....خیلی با مزه شده بود
-این ...این کارو از کجا یاد گرفتی بچه؟
یه اخم کرد و گفت:
سورن-من بچه نیستم بابا....اینو از مگی یاد گرفتم وقتی میخواد بهش از اون کیک های خوشمزه خاله کیمیا بدم اینطوری میکنه ....ولی من بهش نمیدما .....آخه کی دلش میاد دست پخت خاله کیمیا رو نخوره بده به یکی دیگه؟(کیمیا خدمتکار خونمونه یه زن ایرانی که57 سالشه یه شوهر داره که اونم راننده شخصی سورنه )
-اره تو راست میگی ....حالا این مگی کی هست؟
سورن یه لبخند خبیث زد و گفت :
سورن-پسرتون خیلی خاطر خواه داره شما خبر ندارید !
-پدر سوخته
سورن بلند بلند خندید و گفت:
سورن-بابا جون چرا به خودت فحش میدی ....دوباره هر هر خندید
-نخند بچه. ...نگفتی چی میخواستی بگی؟
وقتی اینو گفتم دست از خندیدن برداشت و گفت:
-بابا ...من دلم واسه ماماتنگ شده!میخوام برم سر مزارش اجازه میدی؟
-سورن ! ...میدونی که مزار مامانت اینجا نیست ....ایرانه و تو پارسال رفتی اونجا!
سورن برگشت کامل سمتم و گفت:
سورن-بابا من دلم مامانمو میخواد ....خواهش میکنم !...مامان که زنده نیست که بیاد پیش من چرا تو نمیزاری من برم پیشش!؟ بابا من مامان و میخوام بابا؟!
سرم و طرف مخالف سورن چرخوندم دل منم برای لینا تنگ شده بود منم میخواستم سرمو لای موهاش ببرم بو بکشم و ارامشو با تمام وجود به رگ هام تزریق کنم ..منم دلم برای شاهین گفتنای لینا تنگ شده ....لینا کاش نمی رفتی کاش بودی و بالا سر سورن بودی کاش براش مادری میکردی ......عمر موندن کنار همدیگه خیلی کم بود ولی عمر عشقمون زیاده .....دوست دارم لینام. ..
نمیدونم کی صورتم از اشک خیس شده بود ....سورن با اون دستای کوچولوش سرمو برگردوند و...
********************
۹.۳k
۰۶ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.