رمان بازگشت دوباره
رمان بازگشت دوباره
قسمت 3
ناظم مدرسه سورن توی دفتر ایستاده بود و یه خط کش آهنی دستش بود ...سورن هم روی صندلی نشسته بود و پا رو پا انداخته بود و ابرو سمت چپش بالا رفته بود ....دقیقا مثل خودم ....مثل آدم بزرگا ...منم روی صندلی کنار صندلی سورن نشسته بودم و پا رو پا انداخته بودم و ابرو سمت چپم رو بالا انداخته بودم ....یادمه که لینا (همسر شاهین ،مادر سورن)از این کار من در حد مرگ حرص میخورد ...میگفت مثل ثابق میشی ....مثل قبل ..یه آدم مغرور و یکدنده و تخس....میگفت میشی مثل ادمای بد قیافت شرور و پلید میشه ولی کو لینا ؟دیگه لینایی نیست ...نیست که به عادتم گیر بده ...دیگه لینایی نیست منو تغییر بده ...نیست .....نیست
خانم تارجی (ناظم مدرسه )اخم کرده بود قیافش شده بود مثل کدو تمبل تلخ ..با اون هیکل چاقش و عینک ته استکانی ...مردم باید بیان از این درس اعتماد به نفس بگیرن با این قیافش همیشه لباس صورتی میپوشه و میگه:هیکلم به این رنگ خیلی جینگه....
خانم تارجی با اون صدایی جیغش که مثل آژیر آتشنشانی بود شروع کرد به حرف زدن:
خانم تارجی-آقای تهرانی این 20 مین باره که شمارو به خاطر کار سورنا تهرانی احضار کردم ....با این کار های بچه دیگه ار از سرم گذشته ....اگه کسی دیگه بود حتما اخراجش میکردیم ولی (تا به اینجا رسید عینکش رو از چشماش برداشت میخواست با چشماش عشوه بیاد آخه چشماش آبی بود ولی بیشتر داشت چشماش رو لوچ میکرد ....شده بود مثل گاو چشم آبی که میخواد با اون اندام زشتش عشوه بیاد...یکم صداش رو آورد پایین و ادامه داد)سورنا هر کسی نیست اون پسر شماست ....پسر منم میشه...
سورن اروم واسه لج خانم تارجی به زبون فارسی گفت:
خیکی مامان من از تو خوشگلتره ....
تا اینو گفت من میخواستم از خنده منفجر بشم ولی با دیدن قیافه آتشفشانی خانم تارجی خندم رو خوردم ...خانم تارجی که از صداش معلوم بود داره حرص میخوره گفت:
خانم تارجی-پسرم سورن چیزی گفتی؟میشه بلند تر بگی ؟!
سورن اخم کرد و یه تک خنده کرد و با تمسخر گفت:
من هر حرفی رو یه بار میزنم ....
خانم تارجی خطکشش رو دوباره تکون میداد و گفت :
خانم تارجی-ببین ...ببین آقای تهرانی این زبانش خیلی درازه همیشه واسه همین زبانشه که می افته تو هچل و ما به شما زنگ میزنم ولی امروز یه کار جدید یاد گرفته بپرسین چیکار کرده بپرسین ....من که تا اون لحضه ساکت و نظاره گر بودم گفتم :
پووووف. .... چیکار کرده ؟
خانم تارجی دوباره منفجر شد و گفت:
خانم تارجی-با یکی از همکلاسی هاش دعوا کرده آقا !حالا بپرسین واسه چی؟
-اه......واسه چی؟
خانم تارجی که صورتش مثل گوجه فرنگی قرمز شده بود و آب دهنش به سمت چپ و راست روان بود تند تند حرف میزد:
خانم تارجی-خب معلومه اون پسر پالتوی سورنا رو لگد مال کرده حالا پسر شما چیکار کرده؟
ایندفعه دیگه داشت دود از کلش بلند میشد و بخار از گوشاش میزد بیرون ...ادامه داد:
توی توالت عمومی مدرسه او تو گیر انداخته به حال مرگ کتکش زده اینقدر زده که بیهوش شده ......با اینکه اون از حال رفته بود ولی سورنا دست بردار نبووووود .....اومده دوباره چیکار کرده؟...خب معلو. ...
پریدم وسط حرفش و انگشت اشارمو به سمت چب و راست هدایت میکردم گفتم:
-نه نه نه نه خانم تارجی !میدونی که من برای شما و مدرسه احترام قائلم ولی اگه خدایی نکرده ...خدایی نکرده.....(اسلحه همو آوردم بیرون و با گوشه دامن لباس تارجی یعنی داشتم خاک گیریش میکردم)شما یا هر حیونی دیگه با پسرم دعوا کنه یا اذیتش کنه من میدونم و اون ....اوکی لیدی؟
تارجی تند تند سرشو تکون میداد .....منم اسلحهمو گذاشتم سر جاش و گفتم:
-خوبه افرین. ......خانم تارجی میشه امروز به سورن استراحت بدید؟
خانم تارجی یه لبخند کج و کوله که معلوم بود به زور زده گفت:
البته ...البته این چه حرفیه شما روی سر ما جا دارید...
************* **************************
قسمت 3
ناظم مدرسه سورن توی دفتر ایستاده بود و یه خط کش آهنی دستش بود ...سورن هم روی صندلی نشسته بود و پا رو پا انداخته بود و ابرو سمت چپش بالا رفته بود ....دقیقا مثل خودم ....مثل آدم بزرگا ...منم روی صندلی کنار صندلی سورن نشسته بودم و پا رو پا انداخته بودم و ابرو سمت چپم رو بالا انداخته بودم ....یادمه که لینا (همسر شاهین ،مادر سورن)از این کار من در حد مرگ حرص میخورد ...میگفت مثل ثابق میشی ....مثل قبل ..یه آدم مغرور و یکدنده و تخس....میگفت میشی مثل ادمای بد قیافت شرور و پلید میشه ولی کو لینا ؟دیگه لینایی نیست ...نیست که به عادتم گیر بده ...دیگه لینایی نیست منو تغییر بده ...نیست .....نیست
خانم تارجی (ناظم مدرسه )اخم کرده بود قیافش شده بود مثل کدو تمبل تلخ ..با اون هیکل چاقش و عینک ته استکانی ...مردم باید بیان از این درس اعتماد به نفس بگیرن با این قیافش همیشه لباس صورتی میپوشه و میگه:هیکلم به این رنگ خیلی جینگه....
خانم تارجی با اون صدایی جیغش که مثل آژیر آتشنشانی بود شروع کرد به حرف زدن:
خانم تارجی-آقای تهرانی این 20 مین باره که شمارو به خاطر کار سورنا تهرانی احضار کردم ....با این کار های بچه دیگه ار از سرم گذشته ....اگه کسی دیگه بود حتما اخراجش میکردیم ولی (تا به اینجا رسید عینکش رو از چشماش برداشت میخواست با چشماش عشوه بیاد آخه چشماش آبی بود ولی بیشتر داشت چشماش رو لوچ میکرد ....شده بود مثل گاو چشم آبی که میخواد با اون اندام زشتش عشوه بیاد...یکم صداش رو آورد پایین و ادامه داد)سورنا هر کسی نیست اون پسر شماست ....پسر منم میشه...
سورن اروم واسه لج خانم تارجی به زبون فارسی گفت:
خیکی مامان من از تو خوشگلتره ....
تا اینو گفت من میخواستم از خنده منفجر بشم ولی با دیدن قیافه آتشفشانی خانم تارجی خندم رو خوردم ...خانم تارجی که از صداش معلوم بود داره حرص میخوره گفت:
خانم تارجی-پسرم سورن چیزی گفتی؟میشه بلند تر بگی ؟!
سورن اخم کرد و یه تک خنده کرد و با تمسخر گفت:
من هر حرفی رو یه بار میزنم ....
خانم تارجی خطکشش رو دوباره تکون میداد و گفت :
خانم تارجی-ببین ...ببین آقای تهرانی این زبانش خیلی درازه همیشه واسه همین زبانشه که می افته تو هچل و ما به شما زنگ میزنم ولی امروز یه کار جدید یاد گرفته بپرسین چیکار کرده بپرسین ....من که تا اون لحضه ساکت و نظاره گر بودم گفتم :
پووووف. .... چیکار کرده ؟
خانم تارجی دوباره منفجر شد و گفت:
خانم تارجی-با یکی از همکلاسی هاش دعوا کرده آقا !حالا بپرسین واسه چی؟
-اه......واسه چی؟
خانم تارجی که صورتش مثل گوجه فرنگی قرمز شده بود و آب دهنش به سمت چپ و راست روان بود تند تند حرف میزد:
خانم تارجی-خب معلومه اون پسر پالتوی سورنا رو لگد مال کرده حالا پسر شما چیکار کرده؟
ایندفعه دیگه داشت دود از کلش بلند میشد و بخار از گوشاش میزد بیرون ...ادامه داد:
توی توالت عمومی مدرسه او تو گیر انداخته به حال مرگ کتکش زده اینقدر زده که بیهوش شده ......با اینکه اون از حال رفته بود ولی سورنا دست بردار نبووووود .....اومده دوباره چیکار کرده؟...خب معلو. ...
پریدم وسط حرفش و انگشت اشارمو به سمت چب و راست هدایت میکردم گفتم:
-نه نه نه نه خانم تارجی !میدونی که من برای شما و مدرسه احترام قائلم ولی اگه خدایی نکرده ...خدایی نکرده.....(اسلحه همو آوردم بیرون و با گوشه دامن لباس تارجی یعنی داشتم خاک گیریش میکردم)شما یا هر حیونی دیگه با پسرم دعوا کنه یا اذیتش کنه من میدونم و اون ....اوکی لیدی؟
تارجی تند تند سرشو تکون میداد .....منم اسلحهمو گذاشتم سر جاش و گفتم:
-خوبه افرین. ......خانم تارجی میشه امروز به سورن استراحت بدید؟
خانم تارجی یه لبخند کج و کوله که معلوم بود به زور زده گفت:
البته ...البته این چه حرفیه شما روی سر ما جا دارید...
************* **************************
۴.۵k
۰۲ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.