❤
❤
کوچک تر که بودم
نامه ای برای خدا نوشتم و آن را پشت پنجره ی اتاقم گزاشتم
صبح چند روز بعد وقتی می خواستم به مدرسه بروم متوجه شدم که نامه پشت پنجره نیست
بسیار خوشحال به مدرسه رفتم و فکر می کردم که خدا آن را دیده و برداشته است
زنگ تفریح اول خانم مدیر همه ی مارا در حیاط مدرسه جمع کرد
و با هدیه ای بزرگ در دستانش به حیاط آمد بعد از کلی سخنرانی
گفت : این هدیه از دختر گل و خوبم...
سکوت عجیبی حاکم شده بود
همه ی بچه ها با حرص نگاه هدیه می کردند
که ناگهان خانم مدیر اسم من را گفت
با خوشحالی رفتم و هدیه را گرفتم
وقتی به خانه رفتم همه چیز را برای مادرم تعریف کردم
مادرم تنها جوابی که به من داد لبخند زیبایش بود
من فقط ۷ سال داشتم
و فکر می کردم که واقعا آن هدیه را فرشته از سوی خدا برای من آورده است
از آن روز به بعد فهمیدم که خدا واقعا حرف های مارا می شنود و مارا می بیند
و به معنای واقعی به او ایمان آوردم
بزرگ تر که شدم فهمیدم کار مادرم بود که نامه را خوانده بود و برای من هدیه آورده بود
اما حتی ذره ای از ایمانم کم نشد
اما حالا...
خدا نه تنها صدایم را نمی شنود بلکه من را فراموش کرده است
خدایا مهم نیست می شنوی یا نه اما اگر من قصد فراموش کردنت را داشتم از آن روز به بعد نباید نماز می خواندم
خدایا ! من هنوز دوستت دارم با وجود بی توجهیت 😿
کوچک تر که بودم
نامه ای برای خدا نوشتم و آن را پشت پنجره ی اتاقم گزاشتم
صبح چند روز بعد وقتی می خواستم به مدرسه بروم متوجه شدم که نامه پشت پنجره نیست
بسیار خوشحال به مدرسه رفتم و فکر می کردم که خدا آن را دیده و برداشته است
زنگ تفریح اول خانم مدیر همه ی مارا در حیاط مدرسه جمع کرد
و با هدیه ای بزرگ در دستانش به حیاط آمد بعد از کلی سخنرانی
گفت : این هدیه از دختر گل و خوبم...
سکوت عجیبی حاکم شده بود
همه ی بچه ها با حرص نگاه هدیه می کردند
که ناگهان خانم مدیر اسم من را گفت
با خوشحالی رفتم و هدیه را گرفتم
وقتی به خانه رفتم همه چیز را برای مادرم تعریف کردم
مادرم تنها جوابی که به من داد لبخند زیبایش بود
من فقط ۷ سال داشتم
و فکر می کردم که واقعا آن هدیه را فرشته از سوی خدا برای من آورده است
از آن روز به بعد فهمیدم که خدا واقعا حرف های مارا می شنود و مارا می بیند
و به معنای واقعی به او ایمان آوردم
بزرگ تر که شدم فهمیدم کار مادرم بود که نامه را خوانده بود و برای من هدیه آورده بود
اما حتی ذره ای از ایمانم کم نشد
اما حالا...
خدا نه تنها صدایم را نمی شنود بلکه من را فراموش کرده است
خدایا مهم نیست می شنوی یا نه اما اگر من قصد فراموش کردنت را داشتم از آن روز به بعد نباید نماز می خواندم
خدایا ! من هنوز دوستت دارم با وجود بی توجهیت 😿
۲.۵k
۰۱ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.