رمان بازگشت دوباره
رمان بازگشت دوباره
قسمت 2
از چشماش ترس میبارید ولی بازم نتونست زبون به دهن بگیره
تایگر-که چی؟...اسلحه میکشین ..میخوای منو بکشی ؟میدونی که اگه من بکشی ادمام دست از سرت بر نمیدارن!...
فندک طلاییمو از جیب شلوارم اوردم بیرون .....درشو باز و بسته میکردم ......یه پوزخند که رفیق همیشگیم بود کنار لبم جا خوش کرد....یه دور چرخیدم دورش .....تایگر هر دوثانیه آب دهنشو شوت میکرد پایین
به چشمای سبزش نگاه کردم که حالا تیره تر شده بود و گفتم:
-فکر نمیکنی زبونت زیادی کار میکنه؟ انگار برات سنگینی می که هوم؟...جان نظرت چیه یه لطف در حق تایگر کنیم و بار های سنگین رو از رو دوشش برداریم ؟
تایگر خیلی ترسیده بود چون میدونست این کار از من برمیاد راه به راه نفس عمیق میکشید یه قطره عرق از روی نوک بینیش افتاد پایین.....
جان هم یه لبخند بد بدجنس زد که چهر شو ترسناک تر میکرد
جان-فکر خوبیه .....من موافقم
اینو گفت و یه چاقو جیبی از تو جیبش آورد بیرون و گرفت طرفم
تایگر تا چاقو رو دید رنگش شد مثل میت
چاقو رو گرفتم و به تایگر گفتم :
-نمیخوای بخاطر کار نیکم تشکر کنی؟.....نمیخواد تشکر نیاز نیست من از این کارای نیک زیاد میکنم
چاقو رو بردم نزدیک دهنش اونم شروع کرد به خواهش و التماس
تایگر-شاهین خان معذرت میخوام ..غلط کردم ....گه خوردم
-گه که غذا ته ولی الان دیگه دیره واسه گه خوردن باید قبل از اینکه با پدرت دستتو تو یه کاسه میکردین که منو زمین بزنین فکر اینجا شو میکردی البته پدرت شانس آورد و به دیار باقی رفت
زبونشو از ذهنش به زور آوردم بیرون تا میخواستم کارش رو یکسره کنم تلفنم زنگ خورد لعنتی جای حساس بودم....اه
-گندش بزنن
گوشی رو از جیب شلوارم اوردم بیرون ....از مدرسه سورن زنگ میزدن !.....یعنی چی شده
سریع جواب دادم:
-بله؟!
صدای ناظم مدرسه سورن پیچید تو گوشی که داد و بیداد میکرد اون صداش بیشتر اوج می گرفت و من میخوام از خنده ریسه برم ولی فعلا موقیت واسه خنده نبود ....بعد از توضیحات مسخره ناظم از من خواست تا همین الان برم مدرسه سورن منم به اجبار قبول کردم
تلفن رو قطع کردم و به سمت تایگر برگشتم و گفتم:
-این مسئله هنوز تموم نشده بعد میام سراغت..به جون سورن دعا کن که باعث نجاتت شد
اینو میگفتم و انگشت اشارمو تو هوا براش تکون میدادم ......؟
سریع به سمت ماشینم حرکت کردم و به سمت مدرسه روندم
وقتی داشتم ماشین رو داخل حیاط مدرسه میبردم چشمم به تابلو مدرسه خورد که نوشته بود....... (مدرسه غیر دولتی ابتدایی ایفل پاریس)...
***************************************
قسمت 2
از چشماش ترس میبارید ولی بازم نتونست زبون به دهن بگیره
تایگر-که چی؟...اسلحه میکشین ..میخوای منو بکشی ؟میدونی که اگه من بکشی ادمام دست از سرت بر نمیدارن!...
فندک طلاییمو از جیب شلوارم اوردم بیرون .....درشو باز و بسته میکردم ......یه پوزخند که رفیق همیشگیم بود کنار لبم جا خوش کرد....یه دور چرخیدم دورش .....تایگر هر دوثانیه آب دهنشو شوت میکرد پایین
به چشمای سبزش نگاه کردم که حالا تیره تر شده بود و گفتم:
-فکر نمیکنی زبونت زیادی کار میکنه؟ انگار برات سنگینی می که هوم؟...جان نظرت چیه یه لطف در حق تایگر کنیم و بار های سنگین رو از رو دوشش برداریم ؟
تایگر خیلی ترسیده بود چون میدونست این کار از من برمیاد راه به راه نفس عمیق میکشید یه قطره عرق از روی نوک بینیش افتاد پایین.....
جان هم یه لبخند بد بدجنس زد که چهر شو ترسناک تر میکرد
جان-فکر خوبیه .....من موافقم
اینو گفت و یه چاقو جیبی از تو جیبش آورد بیرون و گرفت طرفم
تایگر تا چاقو رو دید رنگش شد مثل میت
چاقو رو گرفتم و به تایگر گفتم :
-نمیخوای بخاطر کار نیکم تشکر کنی؟.....نمیخواد تشکر نیاز نیست من از این کارای نیک زیاد میکنم
چاقو رو بردم نزدیک دهنش اونم شروع کرد به خواهش و التماس
تایگر-شاهین خان معذرت میخوام ..غلط کردم ....گه خوردم
-گه که غذا ته ولی الان دیگه دیره واسه گه خوردن باید قبل از اینکه با پدرت دستتو تو یه کاسه میکردین که منو زمین بزنین فکر اینجا شو میکردی البته پدرت شانس آورد و به دیار باقی رفت
زبونشو از ذهنش به زور آوردم بیرون تا میخواستم کارش رو یکسره کنم تلفنم زنگ خورد لعنتی جای حساس بودم....اه
-گندش بزنن
گوشی رو از جیب شلوارم اوردم بیرون ....از مدرسه سورن زنگ میزدن !.....یعنی چی شده
سریع جواب دادم:
-بله؟!
صدای ناظم مدرسه سورن پیچید تو گوشی که داد و بیداد میکرد اون صداش بیشتر اوج می گرفت و من میخوام از خنده ریسه برم ولی فعلا موقیت واسه خنده نبود ....بعد از توضیحات مسخره ناظم از من خواست تا همین الان برم مدرسه سورن منم به اجبار قبول کردم
تلفن رو قطع کردم و به سمت تایگر برگشتم و گفتم:
-این مسئله هنوز تموم نشده بعد میام سراغت..به جون سورن دعا کن که باعث نجاتت شد
اینو میگفتم و انگشت اشارمو تو هوا براش تکون میدادم ......؟
سریع به سمت ماشینم حرکت کردم و به سمت مدرسه روندم
وقتی داشتم ماشین رو داخل حیاط مدرسه میبردم چشمم به تابلو مدرسه خورد که نوشته بود....... (مدرسه غیر دولتی ابتدایی ایفل پاریس)...
***************************************
۲.۹k
۱۹ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.