یواشکی دوستت خواهم داشت
#یواشکی_دوستت_خواهم_داشت
#فاطمه_سودی "آسمان"
#قسمت_چهارم
قلبم بشدت میکوبید. پسرعموم نزدیکم بود و همچنان داشت نزدیکتر میشد که کم مونده بود بهم بچسبه.
دلم یه جیغ حسابی میخواست ولی........... نــــــــــه، پویا پسرعموم بود و هیچوقت نمیتونست اذیتم کنه.... هیچوقت.....
دستاش بالا اومد و بطرفم کشیده شده درحالیکه حالا صورتش کمی سرخ شده بود همچنان نگام میکرد!
با پاهایی لرزان در حالیکه از هیچی سر در نمیاوردم و اصلا نمی تونستم بفهمم چرا اینکارارو میکنه، کمی عقب کشیدم که متاسفانه به ننو چسبیدم و دیگه نمی تونستم بیشتر از این عقب برم.
لحظه ای دیدم جفت دستهای پویا زیر گلوم قرار گرفته حالت خفه کردنمو بخودش گرفت.
در حالیکه بشدت خنده شو کنترل میکرد و نگاه داغش روی تمام صورتم بود با لحنی محکم گفت: ببین شیطونک، حق داری بازم به نازی من و چهره ی خوشگلش بگو شیربرنج و معمولی به پایین! حق داری یه بار دیگه اسم روش بذار که من میدونم و توی تخسِ ! حق داری اصلا اسمشو بزبونت بیار که فقط قورتت میدم! نازی من توی دنیای به این بزرگی لنگه نداره و همه ی قلب منه! تو به چه حقی این اسمهارو روش میذاری که خجالتم نمیکشی هــــــــــااااااآاان!!! اصلا جرات داری یه بار دیگه در مورد نازی من اظهارنظر کن ببین چه بلایی سرت میارم که پرنده ها و مرغهای این باغ سهله، کرمهای زیر خاکشم بحالت گریه کنن!
حالا کمی فشار دستاشو زیادتر کرد که واقعا نمیدونستم و اصلا بلد نبود بهش چی بگم و چه عکس العملی نشون بدم.
بحدی ماتم برده بود که فقط صدای پویا سنج وار توی مغزم میکوبید! نازی من...... نازی من..... قلب من.....
لحظه ای بخودم اومدم و متوجه شدم همچنان مبهوت به چشماش خیره شدم و دارم به حرفاش فکر میکنم.
لباش کشیده شد و صدای خنده اش بلند شد.
با خنده ای بلند دستاشو کناری کشیده گفت: نازی......... نازی خیلی ترسوندمت نــــــــــه؟؟؟ باشه عزیزدلــــــــــم، خودم که به این ترست راضیم. چون دیگه یادت می مونه در مورد عشق من هرچی دلت خواست نمیگی!
حواسم که کمی جمع شده بود آب دهنمو قورت داده لرزش قلبمو بیخیال شدم و عاصی گفتم: پویا سرت که جایی نخورده الان داری اینجوری گیج میزنی و هرچی دلت خواست بلغور میکنی؟؟؟ یا تو دیوونه شدی یا من! این حرفا چیه تحویلم دادی ترسیدم؟؟؟؟ نازیِ تو دیگه کدوم خــــــــــر و الاغیــــــــــه؟؟؟ تا اونجایی هم که میدونم ما یه نازی داریم که مال هیچکس نیست و فقط و فقط مــــــــــال خودشه والسلام!!!!
ایندفعه بدون لحظه ای درنگ یا اجازه گرفتن، دستش زیر روسریم رفت و موهامو گرفته در حالیکه کمی میکشید و دردم میومد گفت: ببین دختر عموی چموش و زبل که اصلا هم بحرفام توجه نمیکنی، بازم که در مورد نازی من حرف زدی و نظر دادی؟ اگه در موردش مودب صحبت نکنی می کشمت ها، اینو بهت قول میدم! نازی من توی ادب و متانت لنگه نداره که تو اینجوری فحش بارونش میکنی! حواستو جمع کن، از الان به بعد هم این نازیِ تنها مال خودمه فــــــــــــــــــــقط مــــــــــال خــــــــــودم!!! شیر فهم شدی؟؟؟
اینبار موهامو کمی محکمتر فشرد که صدای آخـــــم دراومد!
صورتشو نزدیکتر آورده دم گوشم زمزمه کرد: دفعه ی آخریه که می بخشمت! دیگه با احترام اسم نازی رو میاریش. خــــــــــب؟؟؟
در حالیکه با آخ و وای سرمو تکون میدادم گفتم: چشششششم بــــــــــابــــــــــا چه خبرته! خدا یه پسرعموی خل و چل بهمون داده بود که اونم با این اوضاع فاتحه ش خونده ست! این دختره ی ایکبیری که شبیه آدمم نیست از راه نرسیده چه بروبیا و کرّوفرّی برای خودش راه انداخته و چقده صاحب پیدا کرده! والا خوش بحال بعضــــــــــیا!!! ما که از هیچ طرفی شانس نیاوردیم. یه پسر عموی چُــــــــــلمن داشتیم که اونم بخاطر یه شله زرد پرید! واویلاااااااآا جاااااااان پویــــــــــآاا!!!!! موهامو ول کن پسرعموی بدردنخور!
ایندفعه خندان موهامو ول کرده گفت: نازی تو نمیخوای واقعا یاد بگیری یا خودتو به اون راه میزنی!؟ چطور دلت میاد به نازیِ من این حرفارو بگی! منِ پسرعموت به جهنم و قعر هاویه، هرچی دوست داشتی و دل تنگت خواست بهم بگو و فحش بده و بارم کن، ولی توروجوون پویا بیخیالِ عشقِ من شو که قلبم بخاطرش داره بدجوری میلرزه و اصلا طاقتشو ندارم حرفی در موردش بشنوم!
ابروهام بالا رفت. نگاش کرده با کمی تمسخر گفتم: پویا کی با نازی جووووووووونت اینهمه اخت شدی که الانم داری اینجوری براش رقص زومبا میکنی و دین و ایمانی برات نمونده؟ واقــــــــــعا خجالت داره!! خودتو جمع کن پسره ی هردمبیل!
در حالیکه میخندید گفت: نازی تو به فکر دین و ایمان من نباش. همچی سرجاشه! خودتم میدونی عقد پسرعمو و دخترعمو توی آسمونا بسته شده پس حرفی باقی نمی مونه! من و تو تمــــــــــام!
با حرص روسریمو روی سرم
#فاطمه_سودی "آسمان"
#قسمت_چهارم
قلبم بشدت میکوبید. پسرعموم نزدیکم بود و همچنان داشت نزدیکتر میشد که کم مونده بود بهم بچسبه.
دلم یه جیغ حسابی میخواست ولی........... نــــــــــه، پویا پسرعموم بود و هیچوقت نمیتونست اذیتم کنه.... هیچوقت.....
دستاش بالا اومد و بطرفم کشیده شده درحالیکه حالا صورتش کمی سرخ شده بود همچنان نگام میکرد!
با پاهایی لرزان در حالیکه از هیچی سر در نمیاوردم و اصلا نمی تونستم بفهمم چرا اینکارارو میکنه، کمی عقب کشیدم که متاسفانه به ننو چسبیدم و دیگه نمی تونستم بیشتر از این عقب برم.
لحظه ای دیدم جفت دستهای پویا زیر گلوم قرار گرفته حالت خفه کردنمو بخودش گرفت.
در حالیکه بشدت خنده شو کنترل میکرد و نگاه داغش روی تمام صورتم بود با لحنی محکم گفت: ببین شیطونک، حق داری بازم به نازی من و چهره ی خوشگلش بگو شیربرنج و معمولی به پایین! حق داری یه بار دیگه اسم روش بذار که من میدونم و توی تخسِ ! حق داری اصلا اسمشو بزبونت بیار که فقط قورتت میدم! نازی من توی دنیای به این بزرگی لنگه نداره و همه ی قلب منه! تو به چه حقی این اسمهارو روش میذاری که خجالتم نمیکشی هــــــــــااااااآاان!!! اصلا جرات داری یه بار دیگه در مورد نازی من اظهارنظر کن ببین چه بلایی سرت میارم که پرنده ها و مرغهای این باغ سهله، کرمهای زیر خاکشم بحالت گریه کنن!
حالا کمی فشار دستاشو زیادتر کرد که واقعا نمیدونستم و اصلا بلد نبود بهش چی بگم و چه عکس العملی نشون بدم.
بحدی ماتم برده بود که فقط صدای پویا سنج وار توی مغزم میکوبید! نازی من...... نازی من..... قلب من.....
لحظه ای بخودم اومدم و متوجه شدم همچنان مبهوت به چشماش خیره شدم و دارم به حرفاش فکر میکنم.
لباش کشیده شد و صدای خنده اش بلند شد.
با خنده ای بلند دستاشو کناری کشیده گفت: نازی......... نازی خیلی ترسوندمت نــــــــــه؟؟؟ باشه عزیزدلــــــــــم، خودم که به این ترست راضیم. چون دیگه یادت می مونه در مورد عشق من هرچی دلت خواست نمیگی!
حواسم که کمی جمع شده بود آب دهنمو قورت داده لرزش قلبمو بیخیال شدم و عاصی گفتم: پویا سرت که جایی نخورده الان داری اینجوری گیج میزنی و هرچی دلت خواست بلغور میکنی؟؟؟ یا تو دیوونه شدی یا من! این حرفا چیه تحویلم دادی ترسیدم؟؟؟؟ نازیِ تو دیگه کدوم خــــــــــر و الاغیــــــــــه؟؟؟ تا اونجایی هم که میدونم ما یه نازی داریم که مال هیچکس نیست و فقط و فقط مــــــــــال خودشه والسلام!!!!
ایندفعه بدون لحظه ای درنگ یا اجازه گرفتن، دستش زیر روسریم رفت و موهامو گرفته در حالیکه کمی میکشید و دردم میومد گفت: ببین دختر عموی چموش و زبل که اصلا هم بحرفام توجه نمیکنی، بازم که در مورد نازی من حرف زدی و نظر دادی؟ اگه در موردش مودب صحبت نکنی می کشمت ها، اینو بهت قول میدم! نازی من توی ادب و متانت لنگه نداره که تو اینجوری فحش بارونش میکنی! حواستو جمع کن، از الان به بعد هم این نازیِ تنها مال خودمه فــــــــــــــــــــقط مــــــــــال خــــــــــودم!!! شیر فهم شدی؟؟؟
اینبار موهامو کمی محکمتر فشرد که صدای آخـــــم دراومد!
صورتشو نزدیکتر آورده دم گوشم زمزمه کرد: دفعه ی آخریه که می بخشمت! دیگه با احترام اسم نازی رو میاریش. خــــــــــب؟؟؟
در حالیکه با آخ و وای سرمو تکون میدادم گفتم: چشششششم بــــــــــابــــــــــا چه خبرته! خدا یه پسرعموی خل و چل بهمون داده بود که اونم با این اوضاع فاتحه ش خونده ست! این دختره ی ایکبیری که شبیه آدمم نیست از راه نرسیده چه بروبیا و کرّوفرّی برای خودش راه انداخته و چقده صاحب پیدا کرده! والا خوش بحال بعضــــــــــیا!!! ما که از هیچ طرفی شانس نیاوردیم. یه پسر عموی چُــــــــــلمن داشتیم که اونم بخاطر یه شله زرد پرید! واویلاااااااآا جاااااااان پویــــــــــآاا!!!!! موهامو ول کن پسرعموی بدردنخور!
ایندفعه خندان موهامو ول کرده گفت: نازی تو نمیخوای واقعا یاد بگیری یا خودتو به اون راه میزنی!؟ چطور دلت میاد به نازیِ من این حرفارو بگی! منِ پسرعموت به جهنم و قعر هاویه، هرچی دوست داشتی و دل تنگت خواست بهم بگو و فحش بده و بارم کن، ولی توروجوون پویا بیخیالِ عشقِ من شو که قلبم بخاطرش داره بدجوری میلرزه و اصلا طاقتشو ندارم حرفی در موردش بشنوم!
ابروهام بالا رفت. نگاش کرده با کمی تمسخر گفتم: پویا کی با نازی جووووووووونت اینهمه اخت شدی که الانم داری اینجوری براش رقص زومبا میکنی و دین و ایمانی برات نمونده؟ واقــــــــــعا خجالت داره!! خودتو جمع کن پسره ی هردمبیل!
در حالیکه میخندید گفت: نازی تو به فکر دین و ایمان من نباش. همچی سرجاشه! خودتم میدونی عقد پسرعمو و دخترعمو توی آسمونا بسته شده پس حرفی باقی نمی مونه! من و تو تمــــــــــام!
با حرص روسریمو روی سرم
۹۸
۱۶ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.