ادامه سریالی رومان یک اشتباه عشقی قسمت صدودوازده تقدیم شد
ادامه سریالی رومان یک اشتباه عشقی قسمت صدودوازده تقدیم شدازامشب#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_صد_دوازده
حتی نمی تونستم برم سمت ویدا. حال من خیلی خراب تر از اون بود،انگار تمام بدنم مثل یه شیشه در حال ترک خوردن بود. ارسلان دویید سمت ویدا وبلند صداش کرد اما اون که چیزی نمی شنید!
با اشاره آرتین آروین متوجه من شد؛شتاب زده به سمتم اومد وکنارم نشست،تو چشم هام خیره شد،به جای دو گوی مشکی یخی الان دوچشم نگران روبه روم بود اشک هام رو با انگشت شصتش پاک کرد و زمزمه وار گفت:
-گفتم غرق میشی.
چشم هام رو بستم وسرم رو انداختم پایین مثل خودش زمزمه کردم:
-غرق شدن بهتر از شنا کردنِ بی هدف تو یه اقیانوسیه که آخرش به هیچ جا نمی رسه!
با بهوش اومدن ویدا به سختی بلند شدم ورفتم کنارش.می خواست خودش رو از ارسلان دور کنه اما ارسلان اجازه نمی داد. ارسلان رو زدم کنار وکنار ویدا نشستم آب قند رو به خوردش دادم وقتی حالش بهتر شد از جام بلند شدم وگفتم:
-ارسلان بهتره تنها این قضیه رو برای ویدا توضیح بده.
آرتین به نشونه موافقت سرش رو تکون داد،بلند شد وگفت:
-حواسم بهت هست ارسلان خان
مکثی کرد وادامه داد:
-تا وقتی که پردیس بیاد،از اون بعدش دیگه خودتی وپردیس..
با پوزخندی ادامه داد:
-ودختر کوچولوت.
با نگاه تند آروین آرتین ساکت شد..کیفم رو برداشتم وگفتم:
-آروین هم برای من توضیح میده!
آروین وآرتین هم پشت سر من از خونه اومدن بیرون. آرتین سوییچش رو داد دست آروین وگفت:
-من به این پسره اعتماد ندارم می مونم تا یکی از بچه هارو بزارم اینجا مراقب باشه.
آروین سرش رو تکون داد وبه من اشاره کرد سوار شم.
اول جلوی یه سوپر مارکت نگه داشت وبرام یه آبمیوه شیرین وشکلات خرید. گذاشت روی پام وگفت:
-بخور شاید قرار باشه چیزای سنگین تر از چیزی که تو اون خونه شنیدی بشنوی.
چیزی نگفتم. حرکت کرد ویه جای خلوت زد زیر ترمز..
سرش رو تکیه داد به صندلی وچشم هاش رو بست انگار خاطراتش رو مرور می کرد؛دنبال یه نقطه شروع بود..
ادامه دارد پایان پارت صدودوازده
#یک اشتباه عشقی
#پارت_صد_دوازده
حتی نمی تونستم برم سمت ویدا. حال من خیلی خراب تر از اون بود،انگار تمام بدنم مثل یه شیشه در حال ترک خوردن بود. ارسلان دویید سمت ویدا وبلند صداش کرد اما اون که چیزی نمی شنید!
با اشاره آرتین آروین متوجه من شد؛شتاب زده به سمتم اومد وکنارم نشست،تو چشم هام خیره شد،به جای دو گوی مشکی یخی الان دوچشم نگران روبه روم بود اشک هام رو با انگشت شصتش پاک کرد و زمزمه وار گفت:
-گفتم غرق میشی.
چشم هام رو بستم وسرم رو انداختم پایین مثل خودش زمزمه کردم:
-غرق شدن بهتر از شنا کردنِ بی هدف تو یه اقیانوسیه که آخرش به هیچ جا نمی رسه!
با بهوش اومدن ویدا به سختی بلند شدم ورفتم کنارش.می خواست خودش رو از ارسلان دور کنه اما ارسلان اجازه نمی داد. ارسلان رو زدم کنار وکنار ویدا نشستم آب قند رو به خوردش دادم وقتی حالش بهتر شد از جام بلند شدم وگفتم:
-ارسلان بهتره تنها این قضیه رو برای ویدا توضیح بده.
آرتین به نشونه موافقت سرش رو تکون داد،بلند شد وگفت:
-حواسم بهت هست ارسلان خان
مکثی کرد وادامه داد:
-تا وقتی که پردیس بیاد،از اون بعدش دیگه خودتی وپردیس..
با پوزخندی ادامه داد:
-ودختر کوچولوت.
با نگاه تند آروین آرتین ساکت شد..کیفم رو برداشتم وگفتم:
-آروین هم برای من توضیح میده!
آروین وآرتین هم پشت سر من از خونه اومدن بیرون. آرتین سوییچش رو داد دست آروین وگفت:
-من به این پسره اعتماد ندارم می مونم تا یکی از بچه هارو بزارم اینجا مراقب باشه.
آروین سرش رو تکون داد وبه من اشاره کرد سوار شم.
اول جلوی یه سوپر مارکت نگه داشت وبرام یه آبمیوه شیرین وشکلات خرید. گذاشت روی پام وگفت:
-بخور شاید قرار باشه چیزای سنگین تر از چیزی که تو اون خونه شنیدی بشنوی.
چیزی نگفتم. حرکت کرد ویه جای خلوت زد زیر ترمز..
سرش رو تکیه داد به صندلی وچشم هاش رو بست انگار خاطراتش رو مرور می کرد؛دنبال یه نقطه شروع بود..
ادامه دارد پایان پارت صدودوازده
۳.۷k
۰۷ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.