خسته ام بیشتر از حضرت یعقوب ک باز
خسته ام بیشتر از حضرت یعقوب ک باز
یوسفش هست ولی دیده او کور شده
خسته ام بیشتر از آن پدر خسته که دید
پسرش نعشه ی دود و دم وافور شده
خسته ام بیشتر از آن پدر خسته که دید
پیش چشمش پسرش وصله ناجور شده
خسته ام مثل پلیسی ک به دستور شنید
که به جرم پسرش خورده و مامور شده
خسته ام بیشتر از آن زن تنها که شنید
شوهرش عاشق یک دختر مو بور شده
خسته ام مثل پسر بچه که در جای شلوغ
رفته از پیش پدر مادر خود دور شده
خسته ام مرده و خاموشم و افسرده و غم
خانه ام خالی از اندازه یک نور شده
خسته ام کاش کسی حرف مرا میفهمید
دل من از همه کس خسته و مهجور شده
#حسین_حسینی
#دریایی که...!
یوسفش هست ولی دیده او کور شده
خسته ام بیشتر از آن پدر خسته که دید
پسرش نعشه ی دود و دم وافور شده
خسته ام بیشتر از آن پدر خسته که دید
پیش چشمش پسرش وصله ناجور شده
خسته ام مثل پلیسی ک به دستور شنید
که به جرم پسرش خورده و مامور شده
خسته ام بیشتر از آن زن تنها که شنید
شوهرش عاشق یک دختر مو بور شده
خسته ام مثل پسر بچه که در جای شلوغ
رفته از پیش پدر مادر خود دور شده
خسته ام مرده و خاموشم و افسرده و غم
خانه ام خالی از اندازه یک نور شده
خسته ام کاش کسی حرف مرا میفهمید
دل من از همه کس خسته و مهجور شده
#حسین_حسینی
#دریایی که...!
۱.۳k
۰۲ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.