شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها افسانه نیست
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها افسانه نیست
شخصی نا آگاه بر پیش گه سترگی آمد وچنین گفت
سنیان از شیعیان بهترند
چون شیعه ها گویند علی علیه السلام را ناموسش را می زدنند و او
دفاعی از حضرت زهرا نمی کند
وآنها امیر المومنین علی علیه السلام را فردی شجاع با این تفاسیر
نمی دانندو گویند سکوت می کند
اما ما سنی ها گوییم امیرالمومنین شجاع است وحیدر کرار است
پس ما سنیان بهتریم
فرد سترگ سخن های مرد نا آگاه را
چنین جواب می دهد
اولا ما شیعیان نیز قبول داریم که امیر المومنین علیه السلام شجاع است وحیدر کرار است حتی ما روایتی از اقرار های عمر داریم به این مضمون که علی علیه السلام اگر بخواهد با دست چپش پنجاه هزار نفر مانند من را بکشد
اما علت آنکه امیر المومنین علی علیه السلام آن زمان سکوت کرده دلیلی داشته چون می خواسته اسلام زنده بماند
آنقدر وضعیت آن زمان بد بوده است
که اگر امیر المومنین علیه السلام شمشیر
می کشید خونهای بسیاری را باید
می ریخت وچیزی از اسلام
نمی ماند
چون کسی جز چند تن از اصحاب با امیر المومنین نبودنند
پس مصلحت اسلام در این بود تا سکوت کند چون خون های بسیاری ریخته می شد وآیندگان می گفتند امیر المومنین علی علیه السلام فردی خون ریز است
جالب است حضرت علی علیه السلام با این همه مظلومیت باز دیگران به او گویند او خون ریز است
کسی که به خاطر اسلام سکوت کرد
مرد یهودی وقتی دید امیر المومنین علی علیه السلام دستش بسته است
بانگ زد اشهد ان لاالله الا الله ومسلمان شد گفت او همان امیر المومنین است که در خیبر را با یک دستش از جا کند
پس مصلحت الهی بوده که امیرالمؤمنین علی علیه السلام سکوت کرده
جالب است خود اهل سنت هم در کتاب خود اعتراف به ماجرای زدن حضرت زهرا توسط عمر می کنند
حالا چندتا از اسناد آن را درکتب اهل سنت برمی شماریم
. ابن قتیبه و کتاب «الإمامة و السیاسة»:
مورّخ شهیر عبداللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری (212-276) از پیشوایان ادب و از نویسندگان پرکار حوزه تاریخ اسلامی است، مؤلّف کتاب «تأویل مختلف الحدیث»، و «ادب الکاتب» و... . وی در کتاب «الإمامة و السیاسة» چنین می نویسد:
ابوبکر از کسانی که از بیعت با او سربرتافتند و در خانه علی گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه علی(علیه السلام)آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند در این موقع عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید یا خانه را بر سرتان آتش می زنم. مردی به عمر گفت: ای اباحفص (کنیه عمر) در این خانه، فاطمه، دختر پیامبر است، گفت: باشد!!«1»
ابن قتیبه دنباله این داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است، او می گوید:
عمر همراه گروهی به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامی که فاطمه صدای آنان را شنید، با صدای بلند گفت: ای رسول خدا پس از تو چه مصیبت هایی به ما از فرزند خطاب و ابی قحافه رسید، وقتی مردم که همراه عمر بودند صدای زهرا و گریه او را شنیدند برگشتند، ولی عمر با گروهی باقی ماند و علی را از خانه بیرون آوردند، نزد ابی بکر بردند و به او گفتند، بیعت کن، علی(علیه السلام)گفت: اگر بیعت نکنم چه می شود؟ گفتند: به خدایی که جز او خدایی نیست، گردن تو را می زنیم... «2»
محمّد بن جریر طبری (متوفای 310) در تاریخ خود رویداد قصد هتک حرمت خانه وحی را چنین بیان می کند:
عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش می کشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند«3»
ابن عبد ربه و کتاب «العقد الفرید»:
شهاب الدین احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسی» مؤلف کتاب «العقد الفرید» متوفای (463 ه ) در کتاب خود بحثی مشروح درباره تاریخ سقیفه آورده و تحت عنوان کسانی که از بیعت ابی بکر تخلف جستند چنین می نویسد:
علی و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند که ابوبکر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کند و به او گفت: اگر بیرون نیامدند، با آنان نبرد کن! و در این موقع عمر بن خطاب با مقداری آتش به سوی خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در این موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پیامبر گفت: ای فرزند خطاب آمده ای خانه ما را بسوزانی، او در پاسخ گفت: بلی مگر این که در آنچه امّت وارد شدند، شما نیز وارد شوید«4»
بو عبید قاسم بن سلام (متوفای 224) در کتاب خود به نام «الأموال» که مورد اعتماد فقیهان اسلام است نقل می کند:
عبدالرّحمن بن عوف می گوید: که من در بیما
شخصی نا آگاه بر پیش گه سترگی آمد وچنین گفت
سنیان از شیعیان بهترند
چون شیعه ها گویند علی علیه السلام را ناموسش را می زدنند و او
دفاعی از حضرت زهرا نمی کند
وآنها امیر المومنین علی علیه السلام را فردی شجاع با این تفاسیر
نمی دانندو گویند سکوت می کند
اما ما سنی ها گوییم امیرالمومنین شجاع است وحیدر کرار است
پس ما سنیان بهتریم
فرد سترگ سخن های مرد نا آگاه را
چنین جواب می دهد
اولا ما شیعیان نیز قبول داریم که امیر المومنین علیه السلام شجاع است وحیدر کرار است حتی ما روایتی از اقرار های عمر داریم به این مضمون که علی علیه السلام اگر بخواهد با دست چپش پنجاه هزار نفر مانند من را بکشد
اما علت آنکه امیر المومنین علی علیه السلام آن زمان سکوت کرده دلیلی داشته چون می خواسته اسلام زنده بماند
آنقدر وضعیت آن زمان بد بوده است
که اگر امیر المومنین علیه السلام شمشیر
می کشید خونهای بسیاری را باید
می ریخت وچیزی از اسلام
نمی ماند
چون کسی جز چند تن از اصحاب با امیر المومنین نبودنند
پس مصلحت اسلام در این بود تا سکوت کند چون خون های بسیاری ریخته می شد وآیندگان می گفتند امیر المومنین علی علیه السلام فردی خون ریز است
جالب است حضرت علی علیه السلام با این همه مظلومیت باز دیگران به او گویند او خون ریز است
کسی که به خاطر اسلام سکوت کرد
مرد یهودی وقتی دید امیر المومنین علی علیه السلام دستش بسته است
بانگ زد اشهد ان لاالله الا الله ومسلمان شد گفت او همان امیر المومنین است که در خیبر را با یک دستش از جا کند
پس مصلحت الهی بوده که امیرالمؤمنین علی علیه السلام سکوت کرده
جالب است خود اهل سنت هم در کتاب خود اعتراف به ماجرای زدن حضرت زهرا توسط عمر می کنند
حالا چندتا از اسناد آن را درکتب اهل سنت برمی شماریم
. ابن قتیبه و کتاب «الإمامة و السیاسة»:
مورّخ شهیر عبداللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری (212-276) از پیشوایان ادب و از نویسندگان پرکار حوزه تاریخ اسلامی است، مؤلّف کتاب «تأویل مختلف الحدیث»، و «ادب الکاتب» و... . وی در کتاب «الإمامة و السیاسة» چنین می نویسد:
ابوبکر از کسانی که از بیعت با او سربرتافتند و در خانه علی گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه علی(علیه السلام)آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند در این موقع عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید یا خانه را بر سرتان آتش می زنم. مردی به عمر گفت: ای اباحفص (کنیه عمر) در این خانه، فاطمه، دختر پیامبر است، گفت: باشد!!«1»
ابن قتیبه دنباله این داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است، او می گوید:
عمر همراه گروهی به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامی که فاطمه صدای آنان را شنید، با صدای بلند گفت: ای رسول خدا پس از تو چه مصیبت هایی به ما از فرزند خطاب و ابی قحافه رسید، وقتی مردم که همراه عمر بودند صدای زهرا و گریه او را شنیدند برگشتند، ولی عمر با گروهی باقی ماند و علی را از خانه بیرون آوردند، نزد ابی بکر بردند و به او گفتند، بیعت کن، علی(علیه السلام)گفت: اگر بیعت نکنم چه می شود؟ گفتند: به خدایی که جز او خدایی نیست، گردن تو را می زنیم... «2»
محمّد بن جریر طبری (متوفای 310) در تاریخ خود رویداد قصد هتک حرمت خانه وحی را چنین بیان می کند:
عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش می کشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند«3»
ابن عبد ربه و کتاب «العقد الفرید»:
شهاب الدین احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسی» مؤلف کتاب «العقد الفرید» متوفای (463 ه ) در کتاب خود بحثی مشروح درباره تاریخ سقیفه آورده و تحت عنوان کسانی که از بیعت ابی بکر تخلف جستند چنین می نویسد:
علی و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند که ابوبکر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کند و به او گفت: اگر بیرون نیامدند، با آنان نبرد کن! و در این موقع عمر بن خطاب با مقداری آتش به سوی خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در این موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پیامبر گفت: ای فرزند خطاب آمده ای خانه ما را بسوزانی، او در پاسخ گفت: بلی مگر این که در آنچه امّت وارد شدند، شما نیز وارد شوید«4»
بو عبید قاسم بن سلام (متوفای 224) در کتاب خود به نام «الأموال» که مورد اعتماد فقیهان اسلام است نقل می کند:
عبدالرّحمن بن عوف می گوید: که من در بیما
۵.۳k
۲۴ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.