سلااااااام
سلااااااام
صبح بخیر عشقای من
ببخشید بابت تاخیر
کامنت یادتون نرههههه
قسمت 2:
تائو : لیموناد میخوری،؟؟؟
سما:نه. ممنون
تائو : باشه الان امادش میکنم
سما : :-|
وقتی سما از اتاق خارج شد تائو آب دهنشو قورت داد سما فقط یکی از پیراهناش رو پوشیده بود (پیرهن تائو)
که تا زیر باسنش بود و پاهای سفید و خوش تراشش معلوم بود
تائو: بیا... برات.... لیموناد.. اماده کردم
سما: باشه عشگم
و از گردن تائو اویزون شد تائو تو هوا چرخوندش و اونو روی اپن نشوند و لیموناد رو داد دستش
سما داشت مینوشید که تائو شروع کرد به ور رفتن با دکمه های پیراهنش
سما به نشونه تهدید و با یه لحن بچه گانه
گفت...
سما : نکن بچه
تائو خندید و آخرین دکمه رو هم باز کرد
سما زیر اون پیراهن فقط یه ست مشکی لباس زیر پوشیده بود
تائو سما رو رو دستاش بلند کرد و به سمت اتاق خواب رفت
سما: ت.. تائو
تائو: هیییششش
پیراهن خودش و سما رو در آورد اون ست مشکی خیلی به پوست سفید سما میومد
سما خواست بلند شه که تائو روش خیمه زد
شروع کرد به مارک کردن گردنش کم کم ناله های سما اتاق رو پر کرد تائو بند لباس سما رو باز کرد و اونو در آورد
سما محکم به کمرش چنگ میزد
تا اینکه تائو آخرین لباسی که پوشیده بود رو هم در آورد و آروم و.ا.ر.دش کرد (بیبخشید) صدای فریاد سما سکوت رو شکست.. اون شب تا صبح بیدار بودن
.....صبح.....
تائو خواست پنکیک درست کنه به سما گفت...
تائو: اندازه این ماهیتابه خوبه؟؟؟
سما: ایششش این چرا بو میده؟؟؟
تائو: ا... اینکه ....
حرفش تموم نشده بود که سما به سمت سرویس بهداشتی دوید
وقتی خارج شد تائو با نگرانی نگاش میکرد
... عصر....
سما محکم برگه رو کوبید به سینه تائو و دوید توی اتاق و درو قفل کرد
تائو لبخند تلخی زد سومین بچشون داشت تو شکم عشقش بزرگ میشد
صدای هق هق سما خونه رو پر کرد
تائو وارد اتاق شد و کلی با سما حرف
زد......
سما خندید: یادم باشه دیگه با تو هاوایی نیام
تائو هم خندید : آره.... جانیا و رانیا هم همینجا به وجود اومدن
یه لبخند عاشقانه به هم زدن
یه زوج خوشبخت با بچه های 2 قلو و بچه ای که معلوم نیست سر نوشتش چی میشه
پایانننن
صبح بخیر عشقای من
ببخشید بابت تاخیر
کامنت یادتون نرههههه
قسمت 2:
تائو : لیموناد میخوری،؟؟؟
سما:نه. ممنون
تائو : باشه الان امادش میکنم
سما : :-|
وقتی سما از اتاق خارج شد تائو آب دهنشو قورت داد سما فقط یکی از پیراهناش رو پوشیده بود (پیرهن تائو)
که تا زیر باسنش بود و پاهای سفید و خوش تراشش معلوم بود
تائو: بیا... برات.... لیموناد.. اماده کردم
سما: باشه عشگم
و از گردن تائو اویزون شد تائو تو هوا چرخوندش و اونو روی اپن نشوند و لیموناد رو داد دستش
سما داشت مینوشید که تائو شروع کرد به ور رفتن با دکمه های پیراهنش
سما به نشونه تهدید و با یه لحن بچه گانه
گفت...
سما : نکن بچه
تائو خندید و آخرین دکمه رو هم باز کرد
سما زیر اون پیراهن فقط یه ست مشکی لباس زیر پوشیده بود
تائو سما رو رو دستاش بلند کرد و به سمت اتاق خواب رفت
سما: ت.. تائو
تائو: هیییششش
پیراهن خودش و سما رو در آورد اون ست مشکی خیلی به پوست سفید سما میومد
سما خواست بلند شه که تائو روش خیمه زد
شروع کرد به مارک کردن گردنش کم کم ناله های سما اتاق رو پر کرد تائو بند لباس سما رو باز کرد و اونو در آورد
سما محکم به کمرش چنگ میزد
تا اینکه تائو آخرین لباسی که پوشیده بود رو هم در آورد و آروم و.ا.ر.دش کرد (بیبخشید) صدای فریاد سما سکوت رو شکست.. اون شب تا صبح بیدار بودن
.....صبح.....
تائو خواست پنکیک درست کنه به سما گفت...
تائو: اندازه این ماهیتابه خوبه؟؟؟
سما: ایششش این چرا بو میده؟؟؟
تائو: ا... اینکه ....
حرفش تموم نشده بود که سما به سمت سرویس بهداشتی دوید
وقتی خارج شد تائو با نگرانی نگاش میکرد
... عصر....
سما محکم برگه رو کوبید به سینه تائو و دوید توی اتاق و درو قفل کرد
تائو لبخند تلخی زد سومین بچشون داشت تو شکم عشقش بزرگ میشد
صدای هق هق سما خونه رو پر کرد
تائو وارد اتاق شد و کلی با سما حرف
زد......
سما خندید: یادم باشه دیگه با تو هاوایی نیام
تائو هم خندید : آره.... جانیا و رانیا هم همینجا به وجود اومدن
یه لبخند عاشقانه به هم زدن
یه زوج خوشبخت با بچه های 2 قلو و بچه ای که معلوم نیست سر نوشتش چی میشه
پایانننن
۱۹.۴k
۱۶ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.