گـاهی آدم دلش مـیگیرد... گـاهی دلـم زیادی سنگـینی میکـند... کـاش میشد بادکـنک بـود.... آزاد، رهـا،سـبـک،شـاد و... و بی قیـد و شـرط... کـاش میـشد بـی هیـچ توقـع شادمـانه به رقـص در آمـد... گـاهی این خـودم هسـتم که دودستـی... بیـخ گلـوی دلـم را محـکم میفشـارم... میفـشارم تا بـالا بیـاورد تمـام انتطاراتـش را... ...
سالهاست با سکوت زندگی کرده ام،هر دم به کنج انزوای خویش فرو رفته ام... با هر فریاد از سوی هر کس با تمـام بی گناهی خویش در خود فروشکستم و دم بر نیاوردم... سکوتم،صبرم،بی حوصلگی های گاه و بی گاهم همه حکایت از خارج شدنم از دوره ی بس دگرگونِ ...
اکـنون در این شـب روشن ، میـان طوفـان آرامـش... ذهنـم پر از خالـیست... مـن در ایـن دریـای خشـک بی وسعـت .... همـواره بی تو، بـا تو بودن را تجـربه میـکنم.... . . #فاطمه_پورحاتم
دستـم ناخـودآگـاه به سـمت مـوبایلم رفت... بی اخـتیار صفحـه تـو را بـاز کـردم... آمـدم سـلام کـنم زود بـروم... با زبـان گیـرایت... با کـلام شیـرینت.... با سـخن زیبایـت.... چـنان از خـودم بیـخودم کـردی... سلـام که کـردم هیچ.... بلکه از هـر دردی با تو سـخن گفتـم... و الـان ساعتـهاست چنـان دیوانه ای... ...
نیـاید آن روزی کـه از معـشوقت برایـم تعـریف کنـی.... گیـج و مبـهوت مانـده ام ذهنـم پـر از خـالی است... با چـه زبـانی از عـلاقه ام بگـوییم وقتـی که تو... حتـی به مـن فکـر هم نمـیکـنی... . . #فاطمه_پورحاتم
چـگونه از دوسـت داشـتنـت دسـت بکشـم ، وقتـی... تـو شعـرهایـم را میـخوانی با لبخـند میگـویی... نگـفتی؛ ایـن دیـوانه عاشـق کیـست؟!... کـاش قـفل زبـانم رمـز گشـا داشـت.... . . #فاطمه_پورحاتم
ستـارگان پـر فـروغ تـر میـشوند.... و شـب واژه ی عظـیمی میـشود... آنـگاه کـه پـای تـو و دوسـت داشتـنت بـه میـان مـی آیـد... . . #فاطمه_پورحاتم
خیـابان دلـم مدت هـاست بی رهـگذر مـانده... بـازارچـه عشـق ، فـروشنده عـاشق و حجـره ی دوسـت داشتـن را، به خـاطر داری؟!... مـن بعـد تو تنـها فـروشنده ی ، نـفروشِ ایـن خیـابان شـده ام... میـدانم بـالاخره تو روزی خـواهی آمـد و من آن روز تمـام حجـره ی دوسـت داشتـن را به ...
بـا تو شـروع کردم، به انتـظار تو ادامـه دادم... و بی تـو به نظـاره ی سفید شدن مـوهایم نشـستم... شنـیده ام احـوالم را پـرسیده ای... به چه دل خـوش کـرده ایی؟... نـوش دارو بعـد از مـرگ سهـراب...؟؟ . . #فاطمه_پورحاتم
میـبینمت،میـخوانمـت،میـشنومت... مـن حتـی تـو را با تمـام وجـود حس میـکنم... از حـواس پنـجگانه ی تـو چه خـبر...؟ چـشمانت میـبیند مـرا؟... میـشنویـم؟... میـخوانی سـروده هایـم را؟... من آنـم که در پـی تو تـمام هستی را دادم... حـس میکنی این را؟؟... . . #فاطمه_پورحاتم
(روایـت یک عـشق) قسمت آخر +خب خـدا روشـکر که حالت خوبه؛حـالا نمـیخوای بـگی چی اینـقدر حـال مـاهی حوص مهتـاب رو خوب کـرده؟!! ــ اوووم،خـب راستـش تــو +مــننن؟؟؟ ــ آره تـو اومـدی، باهـام حـرف میـزنی، تـو حتـی امـروزحـالـمم پرسـیدی و مـن همـین برام کـافیهـ +خـب چـرا آخه؟؟ ــ مـیدونی؟راستـش مـن مدهـاست ...
روایت یک عشق(قسمت دوم) ماهی قرمز بی تاب به کنار تصویر لرزان مهتاب می آید سرش را بالا میگیرد گلویش را صاف میکند و بلند میگوید: ــ ســــلام + سلام ماهی کوچولو خوبی؟ ــ آره خب راستش تو که می آیی حالم خیلی خوبه + مــن؟؟ ــ آره تــو +من ...
(روایت یـک عـشق) قسـمت اول مـاهـیِ قـرمزِ حـوض بی تـابِ شـب است... او بـه مـاه هر شبـش دلـبسته... قصـد دارد امـشب از دوسـت داشتـنش بـه مـاه بگـوید... خورشـید کم کـم خـود را از چهـره شهـر پنـهان میکـند... مـاهـی کـوچولو در آینـه ی لـرزان حـوض موهـایش را صاف میکـند... + ســلام ...
خیـابان دلـم مدت هـاست بی رهـگذر مـانده... بـازارچـه عشـق ، فـروشنده عـاشق و حجـره ی دوسـت داشتـن را، به خـاطر داری؟!... مـن بعـد تو تنـها فـروشنده ی ، نـفروشِ ایـن خیـابان شـده ام... میـدانم بـالاخره تو روزی خـواهی آمـد و من آن روز تمـام حجـره ی دوسـت داشتـن را به ...
سالـهاست اسـیر دوسـت داشتنت هسـتم.... آهـای زنـدانـبان مـرا در انفـرادی آغـوشت تا ابـد حبـس کن.... . . #فاطمه_پورحاتم
اسـیر عـشق که شـوی حسـود میشـوی.... دل کـه حـسود شـود دنیا برایـت زهـر هلاهـل میشود... . . #فاطمه_پورحاتم
مـاه می تابـد و مـن آن مـاهـی سـرخ کوچـکم کـه در هیـاهوی حوضِ مـهتاب بی تـاب دیـدن توست.... . . #فاطمه_پورحاتم
زمـان چـه بی جـدال، بـی گـدار از لحـظه هـای دلـتنگی میـگذرد... . . #فاطمه_پورحاتم
چـه ساده درانـزوای خویـش فرو میـروی... وقـتی تنـها تـرین تنـهایی... . . #فاطمه_پورحاتم