#شهر را مستان از هوش پریده پر رنگ کرده اند... جام دلم لبریز از وجودت عشق بود در نگاه شرابیت... سیاهی آخر دوزخ عشق سراب بی تو بود در کلامم... گاهی لب تشنه تو را مینالانم از هجوم مستان بی هوش... رازم را هنگام فریادهای بی انتهایم بشنو... من سراب ...
#راه را بی جاده رفتی و خبر از ما نپرسیدی... جاده وصالم رو به سویت نخواهم پشیمان بازگردی... نمیخواهم برایت شعر رفتن خوانده باشم... ولی رفتی امیدوارم راه برگشت داشته باشی... فکر ماندن نباش من با دلت قهرم دگر... شادی از خانه ما روی ستم دارد دگر... صحن خانه بی ...
#قدم به تکیه گاه بودن نمیرسد... کوتاهم از عشق و از خواهش های طولانی برای یادواره ات... دورم... از تو... از عشق... از خودم... تنها برای رفتنت داغدار ماندم در دریای درونم... دنیا بی ما عشق را کم خواهد داشت... جا مانده ایم از دریای عشق... بی کران بودیم و ...