Ely155
Ely155پارت ششم. از زبان تهیونگ: روندم سمت خونه. این دختر کیه؟ چرا دوست دارم دربارش بدونم؟وای اون لحطه که یه لحطه زیر بارون بود. لبخنداش یه لحطه از جلو چشمام محو نمیشه لعنتی. باید فردا بدم جیمین امارسو دراره. اینطوری ادامه بدم از فضولی می میرم..... از زبان جینی یک ...
پارت پنجم: از زبان جینی: برگشتم برم که گفت:تنها میری؟ برگشنم سمتش:اوهوم. _می خوای من می تونم برسونمت. یرمو به عامت نه تکون می دم:نه ممنون. _باشه پس حداقل..... _ببین....اه...من باید برم خوب؟ _خب چیزه... همون لحطه گوشیم زنگ می خوره. جواب میدم یونا. _الو؟؟؟؟یونی؟(من یونا رو همه چی صدا ...
من خلافکارم دوست پسرم یه مزاحم. پارت چهارم: از زبان جینی: به نانا گفتم:من دارم میرم. اقای ایم(صاحبکار) می خواد با دوست دخترش بیاد اینجا. لباسمو پوشیدم و رفتم اونور خیابون کافی شاپ وایسادم. شماره همون پسره رو گرفتم. امروز خوشبختانه پول این ماهو گرفته بودم. خیلی عجیب بود. پنج ...
پارت سوم. از زبان تهیونگ: بعد از چند لحظه یکی اومد و قهومو گذاشت. ولی اصلا شبیه اون نبود. رفت. بعد از چند دقیقه نگام به قهوه بود که دیدم یکی بالا سرم وایساده نگام می کنه. سرمو آوردم بالا. من:چیزی می خواید بگید(صدامو کلفت کردم) _وای صداتون تو حلقم. ...
پارت دوم. اززبان جینی روز بعد: صبح بعد از بیدار شدن از خونه زدم بیرون باید دنبال کار می گشتم. و تازه بعد از ظهرم باید برم کافی شاپ. ولی حالا همه ی اینا به کنار پول اون پسره رو چجوری پس بدم؟اه خدا. عیب نداره نهایتا پول این ماه ...
.پارت اول. از زبان جینی: صبح از خواب بیدار شدم و بعد پوشیدن لباسام که یه سوییشرت و کلاه کپ و شلوار مشکی لوله ای بود از خونه بیرون زدم. یونا رو هم بیدار نکردم. بزار بخوابه بچم دیشبو تا صبح این جیمین دست از سرش برنداشت. کوله مو رو ...
سلام دوستان. در شرف نوشتن یک عدد رمان هستم. خواستم مطلع باشید. نام:هنوز انتخاب نشده. ژانر:طنز_عاشقانه_هبجانی _معمایی نام شخصیت ها: کیم جینی(آی یو) کیم تهیونگ کیم یونا پارک جیمین کیم سوکجین. ممکن وسط داستان شخصیت های دیگه ای هم بیان. خلاصه:داستان از دختری به اسم کیم جینی شروع میشه. که ...
زیر باران قدم می زدم. نفس کشیدم هوایی وارد ریه ام نشد. چون کودکانی را می دیدم که تنها دغدغه زندگی شان جلو زدن از هم و سوارشدن بر تاب بود. گاهی دلم برای روز های بچه گی ام تنگ می شود. هرچند می دانم ان روز ها هرگز برنخواهند ...